June 24, 2024

از بچگی شعرها و ضرب‌المثل‌ ها را جابجا می‌گفتم یا در جای نامناسبی استفاده میکردم.

یک بار معلم کلاس دوم راهنمایی، حمید عباسی رو آورد پای تخته و اون هم مسئله‌ای که من نمی‌تونستم حلش کنم رو به کمک خودِ معلم حل کرد.
بعد معلم برگشت سمت من و گفت: کار هر بز نیست خرمن کوفتن، گاو نر می‌خواهد و مرد کهن.

گفتم: آقا به ما گفتید بز؟!

گفت: عزیزم در مثل جای مناقشه نیست.

گفتم: آره آقا ، حمید عباسی
واقعاً مرد کهن هست.

با عصبانیت گفت:
منظورت اینه که من گاو نَرم؟

▪گفتم: آقا در مثل جای
مناقشه نیست.

گفت: حیف که اون تَرکه‌های قدیم رو ازمون گرفتن،
وگرنه حالیت می‌کردم.

گفتم: خدا خر را شناخت
شاخش نداد.

با عصبانیت گفت: به من گفتی خر؟

گفتم: آقا در مثل جای مناقشه نیست.

گفت: به من توهین کردی؟
من سی ساله تو این مدرسه‌ام
هیچ کس اندازه من اینجا نبوده.

گفتم: آب زیاد یه جا بمونه می‌گَنده.

با عصبانیت گفت:
من دیگه نمی‌تونم تحمل کنم.

محمد جوادی، پاشو برو
بگو آقای ناظم بیاد.

گفتم: آقا در مثل جای مناقشه نیست.

گفت: بذار آقای ناظم بیاد،
می‌گم اخراجت کنه.

گفتم: به حرف گربه سیاه بارون نمیاد.

معلم داشت
از عصبانیت خفه می‌شد که
ناظم اومد و ماجرا را براش گفتیم.

آقای ناظم به من گفت:
فراهانی صد بار نگفتم
آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزنه؟

یهو معلم گفت:
آقای ناظم به من گفتی گربه؟

ناظم گفت:
در مثل جای مناقشه نیست
برادر، من خودم بیست سال معلم بودم، بهترین شاگردها رو پرورش دادم.

معلم گفت: خب دیگه. انگور خوب نصیب شغال می‌شه.

ناظم گفت: به من گفتی شغال؟

معلم گفت: در مثل جای مناقشه نیست.

خلاصه دعوایی شد بیا و ببین.
کار بیخ پیدا کرد و قضیه به دادگاه کشید.
من رو هم به عنوان شاهد احضار کردن.

داخل دادگاه، کسی که پشت میز نشسته بود، شروع کرد به نصیحت آقا معلم و آقای ناظم.

گفت: آقایون، شما فرهنگی هستید، تحصیل‌کرده هستید. خودتون می‌دونید در مثل جای مناقشه نیست. اصلاً حرف باد هواست. آدم نباید با یه حرف ساده اینقدر ناراحت بشه که.

یهو آقای ناظم گفت: ایول. منم از اول همین رو می‌گفتم.

اون آقایی که پشت میز نشسته بود گفت:
من مسئول نیستم. ایشون مسئول پرونده شما هستن.
بعد به آقایی که کنار دستش نشسته بود اشاره کرد.
آقای ناظم هم گفت: حالا چه فرقی می‌کنه؟ سگ زرد برادر شغاله.

یهو آقای مسئول و مرد بغل‌دستیش با عصبانیت گفتن: به من گفتی شغال؟

بعد آقای مسئول به مرد بغل‌دستیش گفت: آقای محترم، به شما گفتن سگ زرد.

اون آقا هم گفت: نخیر آقای مسئول. سگ زرد رو با شما بودن. شما چشم نداری ببینی منم تا چند ماه دیگه مسئول می‌شم.

اقای مسئول پوزخندی زد و گفت: شتر در خواب بیند پنبه‌دانه.

اون آقا گفت: به من گفتی شتر؟ گزارش کنم به مقامات؟

مسئول گفت: برادر من در مثل جای مناقشه نیست.

یهو عصبانی شدم و گفتم: آقایون از سن‌تون خجالت بکشید.

دو تا حقوق‌دان و دو تا فرهنگی افتادید به جون هم.
شما باید الگوی جوون‌های این مملکت باشید.
اون وقت از مردم چه انتظاری دارید؟
شما نمی‌دونید هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد؟

آقای مسئول گفت: احسنت.
احسنت به این پسربچه‌ی باهوش.

گفتم: چه فایده؟
هرچی می‌گم انگار یاسین تو گوش خر می‌خونم.

خلاصه

الآن تو بازداشتگاه دارم به اژدر سه دست، حالی می‌کنم که وقتی وارد بازداشتگاه شدم و گفتم ما هم رفتیم قاطی باقالی‌ها، مَثَل گفتم.
اما حالیش نمیشه که نمیشه. یقه‌ام رو گرفته و می‌گه: به من گفتی باقالی.

حالا خر بيار و باقالی بار کن🙂

Print this pagelogo