وا فریادا ز عشق وا فریادا
|
|
کارم بیکی طرفه نگار افتادا
|
گر داد من شکسته دادا دادا
|
|
ور نه من و عشق هر چه بادا بادا
|
* * * |
گفتم صنما لاله رخا دلدارا
|
|
در خواب نمای چهره باری یارا
|
گفتا که روی به خواب بی ما وانگه
|
|
خواهی که دگر به خواب بینی ما را
|
* * * |
در کعبه اگر دل سوی غیرست ترا
|
|
طاعت همه فسق و کعبه دیرست ترا
|
ور دل به خدا و ساکن میکدهای
|
|
می نوش که عاقبت بخیرست ترا
|
* * * |
وصل تو کجا و من مهجور کجا
|
|
دردانه کجا حوصله مور کجا
|
هر چند ز سوختن ندارم باکی
|
|
پروانه کجا و آتش طور کجا
|
* * * |
تا درد رسید چشم خونخوار ترا
|
|
خواهم که کشد جان من آزار ترا
|
یا رب که ز چشم زخم دوران هرگز
|
|
دردی نرسد نرگس بیمار ترا
|
* * * |
گفتی که منم ماه نشابور سرا
|
|
ای ماه نشابور نشابور ترا
|
آن تو ترا و آن ما نیز ترا
|
|
با ما بنگویی که خصومت ز چرا
|
* * * |
یا رب ز کرم دری برویم بگشا
|
|
راهی که درو نجات باشد بنما
|
مستغنیم از هر دو جهان کن به کرم
|
|
جز یاد تو هر چه هست بر از دل ما
|
* * * |
یا رب مکن از لطف پریشان ما را
|
|
هر چند که هست جرم و عصیان ما را
|
ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم
|
|
محتاج بغیر خود مگردان ما را
|
* * * |
گر بر در دیر مینشانی ما را
|
|
گر در ره کعبه میدوانی ما را
|
اینها همگی لازمهی هستی ماست
|
|
خوش آنکه ز خویش وارهانی ما را
|
* * * |
تا چند کشم غصهی هر ناکس را
|
|
وز خست خود خاک شوم هر کس را
|
کارم به دعا چو برنمیآید راست
|
|
دادم سه طلاق این فلک اطلس را
|
* * * |
یا رب به محمد و علی و زهرا
|
|
یا رب به حسین و حسن و آلعبا
|
کز لطف برآر حاجتم در دو سرا
|
|
بیمنت خلق یا علی الاعلا
|
* * * |
ای شیر سرافراز زبردست خدا
|
|
ای تیر شهاب ثاقب شست خدا
|
آزادم کن ز دست این بیدستان
|
|
دست من و دامن تو ای دست خدا
|
* * * |
منصور حلاج آن نهنگ دریا
|
|
کز پنبهی تن دانهی جان کرد جدا
|
روزیکه انا الحق به زبان میآورد
|
|
منصور کجا بود؟ خدا بود خدا
|
* * * |
در دیده بجای خواب آبست مرا
|
|
زیرا که بدیدنت شتابست مرا
|
گویند بخواب تا به خوابش بینی
|
|
ای بیخبران چه جای خوابست مرا
|
* * * |
آن رشته که قوت روانست مرا
|
|
آرامش جان ناتوانست مرا
|
بر لب چو کشی جان کشدم از پی آن
|
|
پیوند چو با رشتهی جانست مرا
|
* * * |
پرسیدم ازو واسطهی هجران را
|
|
گفتا سببی هست بگویم آن را
|
من چشم توام اگر نبینی چه عجب
|
|
من جان توام کسی نبیند جان را
|
* * * |
ای دوست دوا فرست بیماران را
|
|
روزی ده جن و انس و هم یاران را
|
ما تشنه لبان وادی حرمانیم
|
|
بر کشت امید ما بده باران را
|
* * * |
تسبیح ملک را و صفا رضوان را
|
|
دوزخ بد را بهشت مر نیکان را
|
دیبا جم را و قیصر و خاقان را
|
|
جانان ما را و جان ما جانان را
|
* * * |
هرگاه که بینی دو سه سرگردانرا
|
|
عیب ره مردان نتوان کرد آنرا
|
تقلید دو سه مقلد بیمعنی
|
|
بدنام کند ره جوانمردان را
|
* * * |
دی شانه زد آن ماه خم گیسو را
|
|
بر چهره نهاد زلف عنبر بو را
|
پوشید بدین حیله رخ نیکو را
|
|
تا هر که نه محرم نشناسد او را
|
* * * |
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
|
|
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ
|
این درگه ما درگه نومیدی نیست
|
|
صد بار اگر توبه شکستی بازآ
|
* * * |
ای دلبر ما مباش بی دل بر ما
|
|
یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
|
نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما
|
|
یا دل بر ما فرست یا دلبر ما
|
* * * |
ای کرده غمت غارت هوش دل ما
|
|
درد تو شده خانه فروش دل ما
|
رمزی که مقدسان ازو محرومند
|
|
عشق تو مر او گفت به گوش دل ما
|
* * * |
مستغرق نیل معصیت جامهی ما
|
|
مجموعهی فعل زشت هنگامهی ما
|
گویند که روز حشر شب مینشود
|
|
آنجا نگشایند مگر نامهی ما
|
* * * |
مهمان تو خواهم آمدن جانانا
|
|
متواریک و ز حاسدان پنهانا
|
خالی کن این خانه، پس مهمان آ
|
|
با ما کس را به خانه در منشانا
|
* * * |
من دوش دعا کردم و باد آمینا
|
|
تا به شود آن دو چشم بادامینا
|
از دیدهی بدخواه ترا چشم رسید
|
|
در دیدهی بدخواه تو بادامینا
|
* * * |
بر تافت عنان صبوری از جان خراب
|
|
شد همچو ر کاب حلقه چشم از تب و تاب
|
دیگر چو عنان نپیچم از حکم تو سر
|
|
گر دولت پابوس تو یابم چو رکاب
|
* * * |
گه میگردم بر آتش هجر کباب
|
|
گه سر گردان بحر غم همچو حباب
|
القصه چو خار و خس درین دیر خراب
|
|
گه بر سر آتشم گهی بر سر آب
|
* * * |
کارم همه ناله و خروشست امشب
|
|
نیصبر پدیدست و نه هو شست امشب
|
دوشم خوش بود ساعتی پنداری
|
|
کفارهی خوشدلی دوشست امشب
|
* * * |
از چرخ فلک گردش یکسان مطلب
|
|
وز دور زمانه عدل سلطان مطلب
|
روزی پنج در جهان خواهی بود
|
|
آزار دل هیچ مسلمان مطلب
|
* * * |
بیطاعت حق بهشت و رضوان مطلب
|
|
بیخاتم دین ملک سلیمان مطلب
|
گر منزلت هر دو جهان میخواهی
|
|
آزار دل هیچ مسلمان مطلب
|
* * * |
ای ذات و صفات تو مبرا زعیوب
|
|
یک نام ز اسماء تو علام غیوب
|
رحم آر که عمر و طاقتم رفت بباد
|
|
نه نوح بود نام مرا نه ایوب
|
* * * |
ای آینه حسن تو در صورت زیب
|
|
گرداب هزار کشتی صبر و شکیب
|
هر آینهای که غیر حسن تو بود
|
|
خواند خردش سراب صحرای فریب
|
* * * |
تا زلف تو شاه گشت و رخسار تو تخت
|
|
افکند دلم برابر تخت تو رخت
|
روزی بینی مرا شده کشتهی بخت
|
|
حلقم شده در حلقهی سیمین تو سخت
|
* * * |
تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت
|
|
مسکین دل رنجور من از درد گداخت
|
گویا که ز روز گار دردی دارد
|
|
این درد که در پای تو خود را انداخت
|
* * * |
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
|
|
دیوانهی عشق تو سر از پا نشناخت
|
هر کس بتو ره یافت ز خود گم گردید
|
|
آنکس که ترا شناخت خود را نشناخت
|
* * * |
آنروز که آتش محبت افروخت
|
|
عاشق روش سوز ز معشوق آموخت
|
از جانب دوست سرزد این سوز و گداز
|
|
تا در نگرفت شمع پروانه نسوخت
|
* * * |
دیشب که دلم ز تاب هجران میسوخت
|
|
اشکم همه در دیدهی گریان میسوخت
|
میسوختم آنچنانکه غیر از دل تو
|
|
بر من دل کافر و مسلمان میسوخت
|
* * * |
عشق آمد و گرد فتنه بر جانم بیخت
|
|
عقلم شد و هوش رفت و دانش بگریخت
|
زین واقعه هیچ دوست دستم نگرفت
|
|
جز دیده که هر چه داشت بر پایم ریخت
|
* * * |
عشق آمد و خاک محنتم بر سر ریخت
|
|
زان برق بلا به خرمنم اخگر ریخت
|
خون در دل و ریشهی تنم سوخت چنان
|
|
کز دیده بجای اشک خاکستر ریخت
|
* * * |
میرفتم و خون دل براهم میریخت
|
|
دوزخ دوزخ شرر ز آهم میریخت
|
میآمدم از شوق تو بر گلشن کون
|
|
دامن دامن گل از گناهم میریخت
|
* * * |
از کفر سر زلف وی ایمان میریخت
|
|
وز نوش لبش چشمهی حیوان میریخت
|
چون کبک خرامنده بصد رعنایی
|
|
میرفت و ز خاک قدمش جان میریخت
|
* * * |
از نخل ترش بار چو باران میریخت
|
|
وز صفحهی رخ گل بگریبان میریخت
|
از حسرت خاکپای آن تازه نهال
|
|
سیلاب ز چشم آب حیوان میریخت
|
* * * |
ایدل چو فراقش رگ جان بگشودت
|
|
منمای بکس خرقهی خون آلودت
|
مینال چنانکه نشنوند آوازت
|
|
میسوز چنانکه برنیاید دودت
|
* * * |
آن یار که عهد دوستداری بشکست
|
|
میرفت و منش گرفته دامن در دست
|
میگفت دگر باره به خوابم بینی
|
|
پنداشت که بعد ازو مرا خوابی هست
|
* * * |
از بار گنه شد تن مسکینم پست
|
|
یا رب چه شود اگر مرا گیری دست
|
گر در عملم آنچه ترا شاید نیست
|
|
اندر کرمت آنچه مرا باید هست
|
* * * |
از کعبه رهیست تا به مقصد پیوست
|
|
وز جانب میخانه رهی دیگر هست
|
اما ره میخانه ز آبادانی
|
|
راهیست که کاسه میرود دست بدست
|
* * * |
تیری ز کمانخانه ابروی تو جست
|
|
دل پرتو وصل را خیالی بر بست
|
خوشخوش زدلم گذشت و میگفت بناز
|
|
ما پهلوی چون تویی نخواهیم نشست
|
* * * |
چون نیست ز هر چه هست جز باد بدست
|
|
چون هست ز هر چه نیست نقصان و شکست
|
انگار که هر چه هست در عالم نیست
|
|
پندار که هر چه نیست در عالم هست
|
* * * |
دی طفلک خاک بیز غربال بدست
|
|
میزد بدو دست و روی خود را میخست
|
میگفت به هایهای کافسوس و دریغ
|
|
دانگی بنیافتیم و غربال شکست
|
* * * |
کردم توبه، شکستیش روز نخست
|
|
چون بشکستم بتوبهام خواندی چست
|
القصه زمام توبهام در کف تست
|
|
یکدم نه شکستهاش گذاری نه درست
|
* * * |
گاهی چو ملایکم سر بندگیست
|
|
گه چون حیوان به خواب و خور زندگیست
|
گاهم چو بهایم سر درندگیست
|
|
سبحان الله این چه پراکندگیست
|
* * * |
آزادی و عشق چون همی نامد راست
|
|
بنده شدم و نهادم از یکسو خواست
|
زین پس چونان که داردم دوست رواست
|
|
گفتار و خصومت از میانه برخاست
|
* * * |
خیام تنت بخیمه میماند راست
|
|
سلطان روحست و منزلش دار بقاست
|
فراش اجل برای دیگر منزل
|
|
از پافگند خیمه چو سلطان برخاست
|
* * * |
عصیان خلایق ارچه صحرا صحراست
|
|
در پیش عنایت تو یک برگ گیاست
|
هرچند گناه ماست کشتی کشتی
|
|
غم نیست که رحمت تو دریا دریاست
|
* * * |
هر چند بطاعت تو عصیان و خطاست
|
|
زین غم نکشی که گشتن چرخ بلاست
|
گر خستهای از کثرت طغیان گناه
|
|
مندیش که ناخدای این بحر خداست
|
* * * |
ما کشتهی عشقیم و جهان مسلخ ماست
|
|
ما بیخور و خوابیم و جهان مطبخ ماست
|
ما را نبود هوای فردوس از آنک
|
|
صدمرتبه بالاتر از آن دوزخ ماست
|
* * * |
غم عاشق سینهی بلا پرور ماست
|
|
خون در دل آرزو ز چشم ترماست
|
هان غیر، اگر حریف مایی پیش آی
|
|
کالماس بجای باده در ساغر ماست
|
* * * |
یا رب غم آنچه غیر تو در دل ماست
|
|
بردار که بیحاصلی از حاصل ماست
|
الحمد که چون تو رهنمایی داریم
|
|
کز گمشدگانیم که غم منزل ماست
|
* * * |
یاد تو شب و روز قرین دل ماست
|
|
سودای دلت گوشه نشین دل ماست
|
از حلقهی بندگیت بیرون نرود
|
|
تا نقش حیات در نگین دل ماست
|
* * * |
گردون کمری ز عمر فرسودهی ماست
|
|
دریا اثری ز اشک آلودهی ماست
|
دوزخ شرری ز رنج بیهودهی ماست
|
|
فردوس دمی ز وقت آسودهی ماست
|
* * * |
آن آتش سوزنده که عشقش لقبست
|
|
در پیکر کفر و دین چو سوزنده تبست
|
ایمان دگر و کیش محبت دگرست
|
|
پیغمبر عشق نه عجم نه عربست
|
* * * |
گویند دل آیینهی آیین عجبست
|
|
دوری رخ شاهدان خودبین عجبست
|
در آینه روی شاهدان نیست عجب
|
|
خود شاهد و خود آینهاش این عجبست
|
* * * |
از ما همه عجز و نیستی مطلوبست
|
|
هستی و توابعش زما منکوبست
|
این اوست پدید گشته در صورت ما
|
|
این قدرت و فعل از آن بمامنسو بست
|
* * * |
گر سبحهی صد دانه شماری خوبست
|
|
ور جام می از کف نگذاری خوبست
|
گفتی چه کنم چه تحفه آرم بر دوست
|
|
بیدرد میا هر آنچه آری خوبست
|
* * * |
پیوسته ز من کشیده دامن دل تست
|
|
فارغ ز من سوخته خرمن دل تست
|
گر عمر وفا کند من از تو دل خویش
|
|
فارغتر از آن کنم که از من دل تست
|
* * * |
دل کیست که گویم از برای غم تست
|
|
یا آنکه حریم تن سرای غم تست
|
لطفیست که میکند غمت با دل من
|
|
ورنه دل تنگ من چه جای غم تست
|
* * * |
ای دل غم عشق از برای من و تست
|
|
سر بر خط او نه که سزای من و تست
|
تو چاشنی درد ندانی ورنه
|
|
یکدم غم دوست خونبهای من و تست
|
* * * |
ناکامیم ای دوست ز خودکامی تست
|
|
وین سوختگیهای من از خامی تست
|
مگذار که در عشق تو رسوا گردم
|
|
رسوایی من باعث بدنامی تست
|
* * * |
ای حیدر شهسوار وقت مددست
|
|
ای زبدهی هشت و چار وقت مددست
|
من عاجزم از جهان و دشمن بسیار
|
|
ای صاحب ذوالفقار وقت مددست
|
* * * |
اسرار ملک بین که بغول افتادست
|
|
وان سکهی زر بین که بپول افتادست
|
وان دست برافشاندن مردان زد و کون
|
|
اکنون بترانهی کچول افتادست
|
* * * |
عشقم که بهر رگم غمی پیوندست
|
|
دردم که دلم بدرد حاجتمندست
|
صبرم که بکام پنجهی شیرم هست
|
|
شکرم که مدام خواهشم خرسندست
|
* * * |
نقاش رخت ز طعنها آسودست
|
|
کز هر چه تمامتر بود بنمودست
|
رخسار و لبت چنانکه باید بودست
|
|
گویی که کسی برزو فرمودست
|
* * * |
در عالم اگر فلک اگر ماه و خورست
|
|
از بادهی مستی تو پیمانه خورست
|
فارغ زجهانی و جهان غیر تو نیست
|
|
بیرون زمکانی و مکان از تو پرست
|
* * * |
پی در گاوست و گاو در کهسارست
|
|
ماهی سریشمین بدریا بارست
|
بز در کمرست و توز در بلغارست
|
|
زه کردن این کمان بسی دشوارست
|
* * * |
ای برهمن آن عذار چون لاله پرست
|
|
رخسار نگار چارده ساله پرست
|
گر چشم خدای بین نداری باری
|
|
خورشید پرست شو نه گوساله پرست
|
* * * |
آلودهی دنیا جگرش ریش ترست
|
|
آسودهترست هر که درویش ترست
|
هر خر که برو زنگی و زنجیری هست
|
|
چون به نگری بار برو بیش ترست
|
* * * |
یا رب سبب حیات حیوان بفرست
|
|
وز خون کرم نعمت الوان بفرست
|
از بهر لب تشنهی طفلان نبات
|
|
از سینهی ابر شیر باران بفرست
|
* * * |
یا رب تو زمانه را دلیلی بفرست
|
|
نمرودانرا پشه چو پیلی بفرست
|
فرعون صفتان همه زبردست شدند
|
|
موسی و عصا و رود نیلی بفرست
|
* * * |
ای خالق خلق رهنمایی بفرست
|
|
بر بندهی بینوا نوایی بفرست
|
کار من بیچاره گره در گرهست
|
|
رحمی بکن و گره گشایی بفرست
|
* * * |
ما را بجز این جهان جهانی دگرست
|
|
جز دوزخ و فردوس مکانی دگرست
|
قلاشی و عاشقیش سرمایهی ماست
|
|
قوالی و زاهدی از آنی دگرست
|
* * * |
سرمایهی عمر آدمی یک نفسست
|
|
آن یک نفس از برای یک همنفسست
|
با همنفسی گر نفسی بنشینی
|
|
مجموع حیوت عمر آن یک نفسست
|
* * * |
گفتی که فلان ز یاد ما خاموشست
|
|
از بادهی عشق دیگری مدهوشست
|
شرمت بادا هنوز خاک در تو
|
|
از گرمی خون دل من در جوشست
|
* * * |
راه تو بهر روش که پویند خوشست
|
|
وصل تو بهر جهت که جویند خوشست
|
روی تو بهر دیده که بینند نکوست
|
|
نام تو بهر زبان که گویند خوشست
|
* * * |
دل رفت بر کسیکه سیماش خوشست
|
|
غم خوش نبود ولیک غمهاش خوشست
|
جان میطلبد نمیدهم روزی چند
|
|
در جان سخنی نیست، تقاضاش خوشست
|
* * * |
دل بر سر عهد استوار خویشست
|
|
جان در غم تو بر سر کار خویشست
|
از دل هوس هر دو جهانم بر خاست
|
|
الا غم تو که برقرار خویشست
|
* * * |
بر شکل بتان رهزن عشاق حقست
|
|
لا بل که عیان در همه آفاق حقست
|
چیزیکه بود ز روی تقلید جهان
|
|
والله که همان بوجه اطلاق حقست
|
* * * |
گریم زغم تو زار و گویی زرقست
|
|
چون زرق بود که دیده در خون غرقست
|
تو پنداری که هر دلی چون دل تست
|
|
نینی صنما میان دلها فرقست
|
* * * |
گنجم چو گهر در دل گنجینه شکست
|
|
رازم همه در سینهی بی کینه شکست
|
هر شعلهی آرزو که از جان برخاست
|
|
چون پارهی آبگینه در سینه شکست
|
* * * |
آنشب که مر از وصلت ای مه رنگست
|
|
بالای شبم کوته و پهنا تنگست
|
و آنشب که ترا با من مسکین جنگست
|
|
شب کور و خروس گنک و پروین لنگست
|
* * * |
دور از تو فضای دهر بر من تنگست
|
|
دارم دلکی که زیر صد من سنگست
|
عمریست که مدتش زمانرا عارست
|
|
جانیست که بردنش اجلرا ننگست
|
* * * |
نردیست جهان که بردنش باختنست
|
|
نرادی او بنقش کم ساختنست
|
دنیا بمثل چو کعبتین نردست
|
|
برداشتنش برای انداختنست
|
* * * |
آواز در آمد بنگر یار منست
|
|
من خود دانم کرا غم کار منست
|
سیصد گل سرخ بر رخ یار منست
|
|
خیزم بچنم که گل چدن کار منست
|
* * * |
تا مهر ابوتراب دمساز منست
|
|
حیدر بجهان همدم و همراز منست
|
این هر دو جگر گوشه دو بالند مرا
|
|
مشکن بالم که وقت پرواز منست
|
* * * |
عشق تو بلای دل درویش منست
|
|
بیگانه نمیشود مگر خویش منست
|
خواهم سفری کنم ز غم بگریزم
|
|
منزل منزل غم تو در پیش منست
|
* * * |
از گل طبقی نهاده کین روی منست
|
|
وز شب گرهی فگنده کین موی منست
|
صد نافه بباد داده کین بوی منست
|
|
و آتش بجهان در زده کین خوی منست
|
* * * |
دردیکه ز من جان بستاند اینست
|
|
عشقی که کسش چاره نداند اینست
|
چشمی که همیشه خون فشاند اینست
|
|
آنشب که به روزم نرساند اینست
|
* * * |
آنرا که فنا شیوه و فقر آیینست
|
|
نه کشف یقین نه معرفت نه دینست
|
رفت او زمیان همین خدا ماند خدا
|
|
الفقر اذا تم هو الله اینست
|
* * * |
دنیا بمثل چو کوزهی زرینست
|
|
گه آب درو تلخ و گهی شیرینست
|
تو غره مشو که عمر من چندینست
|
|
کین اسب عمل مدام زیر زینست
|
* * * |
ای دوست ای دوست ای دوست ای دوست
|
|
جور تو از آنکشم که روی تو نکوست
|
مردم گویند بهشت خواهی یا دوست
|
|
ای بیخبران بهشت با دوست نکوست
|
* * * |
ایزد که جهان به قبضهی قدرت اوست
|
|
دادست ترا دو چیز کان هر دو نکوست
|
هم سیرت آنکه دوست داری کس را
|
|
هم صورت آنکه کس ترا دارد دوست
|
* * * |
چشمی دارم همه پر از دیدن دوست
|
|
با دیده مرا خوشست چون دوست دروست
|
از دیده و دوست فرق کردن نتوان
|
|
یا اوست درون دیده یا دیده خود اوست
|
* * * |
دنیا به جوی وفا ندارد ای دوست
|
|
هر لحظه هزار مغز سرگشتهی اوست
|
میدان که خدای دشمنش میدارد
|
|
گر دشمن حق نهای چرا داری دوست
|
* * * |
شب آمد و باز رفتم اندر غم دوست
|
|
هم بر سر گریهای که چشمم را خوست
|
از خون دلم هر مژهای پنداری
|
|
سیخیست که پارهی جگر بر سر اوست
|
* * * |
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
|
|
تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
|
اجزای وجودم همگی دوست گرفت
|
|
نامیست ز من بر من و باقی همه اوست
|
* * * |
غازی بره شهادت اندر تک و پوست
|
|
غافل که شهید عشق فاضلتر ازوست
|
فردای قیامت این بدان کی ماند
|
|
کان کشتهی دشمنست و این کشتهی دوست
|
* * * |
هر چند که آدمی ملک سیرت و خوست
|
|
بد گر نبود به دشمن خود نیکوست
|
دیوانه دل کسیست کین عادت اوست
|
|
کو دشمن جان خویش میدارد دوست
|
* * * |
عنبر زلفی که ماه در چنبر اوست
|
|
شیرین سخنی که شهد در شکر اوست
|
زان چندان بار نامه کاندر سر اوست
|
|
فرمانده روزگار فرمانبر اوست
|
* * * |
عقرب سر زلف یار و مه پیکر اوست
|
|
با این همه کبر و ناز کاندر سر اوست
|
شیرین دهنی و شهد در شکر اوست
|
|
فرمانده روزگار فرمانبر اوست
|
* * * |
آن مه که وفا و حسن سرمایهی اوست
|
|
اوج فلک حسن کمین پایهی اوست
|
خورشید رخش نگر و گر نتوانی
|
|
آن زلف سیه نگر که همسایهی اوست
|
* * * |
زان میخوردم که روح پیمانهی اوست
|
|
زان مست شدم که عقل دیوانهی اوست
|
دودی به من آمد آتشی با من زد
|
|
زان شمع که آفتاب پروانهی اوست
|
* * * |
ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست
|
|
درد تو بجان خسته داریم ای دوست
|
گفتی که به دلشکستگان نزدیکم
|
|
ما نیز دل شکسته داریم ای دوست
|
* * * |
بر ما در وصل بسته میدارد دوست
|
|
دل را به فراق خسته میدارد دوست
|
منبعد من و شکستگی در دوست
|
|
چون دوست دل شکسته میدارد دوست
|
* * * |
ای خواجه ترا غم جمال ماهست
|
|
اندیشهی باغ و راغ و خرمن گاهست
|
ما سوختگان عالم تجریدیم
|
|
ما را غم لا اله الا اللهست
|
* * * |
عارف که ز سر معرفت آگاهست
|
|
بیخود ز خودست و با خدا همراهست
|
نفی خود و اثبات وجود حق کن
|
|
این معنی لا اله الا اللهست
|
* * * |
در کار کس ار قرار میباید هست
|
|
وین یار که در کنار میباید هست
|
هجریکه بهیچ کار میناید نیست
|
|
وصلی که چو جان بکار میباید هست
|
* * * |
تا در نرسد وعدهی هر کار که هست
|
|
سودی ندهد یاری هر یار که هست
|
تا زحمت سرمای زمستان نکشد
|
|
پر گل نشود دامن هر خار که هست
|
* * * |
با دل گفتم که ای دل احوال تو چیست
|
|
دل دیده پر آب کرد و بسیار گریست
|
گفتا که چگونه باشد احوال کسی
|
|
کو را بمراد دیگری باید زیست
|
* * * |
پرسید ز من کسیکه معشوق تو کیست
|
|
گفتم که فلان کسست مقصود تو چیست
|
بنشست و به هایهای بر من بگریست
|
|
کز دست چنان کسی تو چون خواهی زیست
|
* * * |
جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست
|
|
در عشق تو بی جسم همی باید زیست
|
از من اثری نماند این عشق ز چیست
|
|
چون من همه معشوق شدم عاشق کیست
|
| |
![Print](https://aaahoo.com/images/Act/print.gif) |
![aaahoo](http://aaahoo.com/images/logo/aaahooweb2F.gif) |