دل گر ره عشق او نپوید چه کند
|
|
جان دولت وصل او نجوید چه کند
|
آن لحظه که بر آینه تابد خورشید
|
|
آیینه انا الشمس نگوید چه کند
|
* * * |
ای باد ! به خاک مصطفایت سوگند
|
|
باران ! به علی مرتضایت سوگند
|
افتاده به گریه خلق، بس کن بس کن
|
|
دریا ! به شهید کربلایت سوگند
|
* * * |
درویشانند هر چه هست ایشانند
|
|
در صفهی یار در صف پیشانند
|
خواهی که مس وجود زر گردانی
|
|
با ایشان باش کیمیا ایشانند
|
* * * |
گر عدل کنی بر جهانت خوانند
|
|
ور ظلم کنی سگ عوانت خوانند
|
چشم خردت باز کن و نیک ببین
|
|
تا زین دو کدام به که آنت خوانند
|
* * * |
گه زاهد تسبیح به دستم خوانند
|
|
گه رندو خراباتی و مستم خوانند
|
ای وای به روزگار مستوری من
|
|
گر زانکه مرا چنانکه هستم خوانند
|
* * * |
شب خیز که عاشقان به شب راز کنند
|
|
گرد در و بام دوست پرواز کنند
|
هر جا که دری بود به شب بربندند
|
|
الا در عاشقان که شب باز کنند
|
* * * |
مردان رهش میل به هستی نکنند
|
|
خودبینی و خویشتن پرستی نکنند
|
آنجا که مجردان حق می نوشند
|
|
خم خانه تهی کنند و مستی نکنند
|
* * * |
خلقان تو ای جلال گوناگونند
|
|
گاهی چو الف راست گهی چون نونند
|
در حضرت اجلال چنان مجنونند
|
|
کز خاطر و فهم آدمی بیرونند
|
* * * |
مردان تو دل به مهر گردون ننهند
|
|
لب بر لب این کاسهی پر خون ننهند
|
در دایرهی اهل وفا چون پرگار
|
|
گر سر بنهند پای بیرون ننهند
|
* * * |
دشمن چو به ما درنگرد بد بیند
|
|
عیبی که بر ماست یکی صد بیند
|
ما آینهایم، هر که در ما نگرد
|
|
هر نیک و بدی که بیند از خود بیند
|
* * * |
کامل ز یکی هنر ده و صد بیند
|
|
ناقص همه جا معایب خود بیند
|
خلق آینهی چشم و دل یکدگرند
|
|
در آینه نیک نیک و بد بد بیند
|
* * * |
در عشق تو گاه بت پرستم گویند
|
|
گه رند و خراباتی و مستم گویند
|
اینها همه از بهر شکستم گویند
|
|
من شاد به اینکه هر چه هستم گویند
|
* * * |
آنروز که بنده آوریدی به وجود
|
|
میدانستی که بنده چون خواهد بود
|
یا رب تو گناه بنده بر بنده مگیر
|
|
کین بنده همین کند که تقدیر تو بود
|
* * * |
اول رخ خود به ما نبایست نمود
|
|
تا آتش ما جای دگر گردد دود
|
اکنون که نمودی و ربودی دل ما
|
|
ناچار ترا دلبر ما باید بود
|
* * * |
اول که مرا عشق نگارم بربود
|
|
همسایهی من ز نالهی من نغنود
|
واکنون کم شد ناله چو دردم بفزود
|
|
آتش چو همه گرفت کم گردد دود
|
* * * |
چندانکه به کوی سلمه تارست و پود
|
|
چندانکه درخت میوه دارست و مرود
|
چندانکه ستاره است بر چرخ کبود
|
|
از ما به بر دوست سلامست و درود
|
* * * |
رفتم به کلیسیای ترسا و یهود
|
|
دیدم همه با یاد تو در گفت و شنود
|
با یاد وصال تو به بتخانه شدم
|
|
تسبیح بتان زمزمه ذکر تو بود
|
* * * |
ز اول ره عشق تو مرا سهل نمود
|
|
پنداشت رسد به منزل وصل تو زود
|
گامی دو سه رفت و راه را دریا دید
|
|
چون پای درون نهاد موجش بربود
|
* * * |
فردا که زوال شش جهت خواهد بود
|
|
قدر تو به قدر معرفت خواهد بود
|
در حسن صفت کوش که در روز جزا
|
|
حشر تو به صورت صفت خواهد بود
|
* * * |
گر ملک تو شام و گر یمن خواهد بود
|
|
وز سر حد چین تا به ختن خواهد بود
|
روزی که ازین سرا کنی عزم سفر
|
|
همراه تو هفت گز کفن خواهد بود
|
* * * |
گویند به حشر گفتگو خواهد بود
|
|
وان یار عزیز تندخو خواهد بود
|
از خیر محض جز نکویی ناید
|
|
خوش باش که عاقبت نکو خواهد بود
|
* * * |
عاشق که غمش بر همه کس ظاهر بود
|
|
جمعیت او تفرقهی خاطر بود
|
در دهر دمی خوش نزده شاد بزیست
|
|
گویا که دم خوشش دم آخر بود
|
* * * |
آن کس که زروی علم و دین اهل بود
|
|
داند که جواب شبهه بس سهل بود
|
علم ازلی علت عصیان بودن
|
|
پیش حکما ز غایت جهل بود
|
* * * |
زان ناله که در بستر غم دوشم بود
|
|
غمهای جهان جمله فراموشم بود
|
یاران همه درد من شنیدند ولی
|
|
یاری که درو کرد اثر گوشم بود
|
* * * |
بخشای بر آنکه جز تو یارش نبود
|
|
جز خوردن اندوه تو کارش نبود
|
در عشق تو حالتیش باشد که دمی
|
|
هم با تو و هم بی تو قرارش نبود
|
* * * |
آن وقت که این انجم و افلاک نبود
|
|
وین آب و هوا و آتش و خاک نبود
|
اسرار یگانگی سبق میگفتم
|
|
وین قالب و این نوا و ادارک نبود
|
* * * |
جایی که تو باشی اثر غم نبود
|
|
آنجا که نباشی دل خرم نبود
|
آن را که ز فرقت تو یک دم نبود
|
|
شادیش زمین و آسمان کم نبود
|
* * * |
عاشق به یقین دان که مسلمان نبود
|
|
در مذهب عشق کفر و ایمان نبود
|
در عشق دل و عقل و تن و جان نبود
|
|
هر کس که چنین باشد نادان نبود
|
* * * |
نه کس که زجور دهر افسرده نبود
|
|
نی گل که درین زمانه پژمرده نبود
|
آنرا که بیامدست زیبا آمد
|
|
دانی که بیامده چو آورده نبود
|
* * * |
هر چند که جان عارف آگاه بود
|
|
کی در حرم قدس تواش راه بود
|
دست همه اهل کشف و ارباب شهود
|
|
از دامن ادراک تو کوتاه بود
|
* * * |
دوشم به طرب بود نه دلتنگی بود
|
|
سیرم همه در عالم یکرنگی بود
|
میرفتم اگرچه از سر لنگی بود
|
|
من بودم و سنگ من دو من سنگی بود
|
* * * |
هر کو ز در عمر درآید برود
|
|
چیزیش بجز غم نگشاید برود
|
از سر سخن کسی نشانی ندهد
|
|
ژاژی دو سه هر کسی بخاید برود
|
* * * |
عاشق که غم جان خرابش نرود
|
|
تا جان بود از جان تب و تابش نرود
|
خاصیت سیماب بود عاشق را
|
|
تا کشته نگردد اضطرابش نرود
|
* * * |
در دل چو کجیست روی بر خاک چه سود
|
|
چون زهر به دل رسید تریاک چه سود
|
تو ظاهر خود به جامه آراستهای
|
|
دلهای پلید و جامهی پاک چه سود
|
* * * |
در دل همه شرک و روی بر خاک چه سود
|
|
با نفس پلید جامهی پاک چه سود
|
زهرست گناه و توبه تریاک وی است
|
|
چون زهر به جان رسید تریاک چه سود
|
* * * |
روزی که چراغ عمر خاموش شود
|
|
در بستر مرگ عقل مدهوش شود
|
با بی دردان مکن خدایا حشرم
|
|
ترسم که محبتم فراموش شود
|
* * * |
گر دشمن مردان همگی حرق شود
|
|
هم برق صفت به خویشتن برق شود
|
گر سگ به مثل درون دریا برود
|
|
دریا نشود پلید و سگ غرق شود
|
* * * |
تا مرد به تیغ عشق بی سر نشود
|
|
اندر ره عشق و عاشقی بر نشود
|
هر یار طلب کنی و هم سر خواهی
|
|
آری خواهی ولی میسر نشود
|
* * * |
تا دل ز علایق جهان حر نشود
|
|
اندر صدف وجود ما در نشود
|
پر می نشود کاسهی سرها ز هوس
|
|
هر کاسه که سرنگون بود پر نشود
|
* * * |
هرگز دلم از یاد تو غافل نشود
|
|
گر جان بشود مهر تو از دل نشود
|
افتاده ز روی تو در آیینهی دل
|
|
عکسی که به هیچ وجه زایل نشود
|
* * * |
تا مدرسه و مناره ویران نشود
|
|
این کار قلندری به سامان نشود
|
تا ایمان کفر و کفر ایمان نشود
|
|
یک بنده حقیقة مسلمان نشود
|
* * * |
یک ذره زحد خویش بیرون نشود
|
|
خودبینان را معرفت افزون نشود
|
آن فقر که مصطفی بر آن فخر آورد
|
|
آنجا نرسی تا جگرت خون نشود
|
* * * |
گفتی که شب آیم ارچه بیگاه شود
|
|
شاید که زبان خلق کوتاه شود
|
بر خفته کجا نهان توانی کردن
|
|
کز بوی خوش تو مرده آگاه شود
|
* * * |
یا رب برهانیم ز حرمان چه شود
|
|
راهی دهیم به کوی عرفان چه شود
|
بس گبر که از کرم مسلمان کردی
|
|
یک گبر دگر کنی مسلمان چه شود
|
* * * |
آن رشته که بر لعل لبت سوده شود
|
|
وز نوش دهانت اشک آلوده شود
|
خواهم که بدین سینهی چاکم دوزی
|
|
شاید که زغمهای تو آسوده شود
|
* * * |
روزی که جمال دلبرم دیده شود
|
|
از فرق سرم تا به قدم دیده شود
|
تا من به هزار دیده رویش نگرم
|
|
آری به دو دیده دوست کم دیده شود
|
* * * |
ار کشتن من دو چشم مستت خواهد
|
|
شک نیست که طبع بت پرستت خواهد
|
ترسنده از آنم که اگر بر دستت
|
|
من کشته شوم که عذر دستت خواهد
|
* * * |
دل وصل تو ای مهر گسل میخواهد
|
|
ایام وصال متصل میخواهد
|
مقصود من از خدای باشد وصلت
|
|
امید چنان شود که دل میخواهد
|
* * * |
دلبر دل خسته رایگان میخواهد
|
|
بفرستم گر دلش چنان میخواهد
|
وانگه به نظاره دیده بر ره بنهم
|
|
تا مژده که آورد که جان میخواهد
|
* * * |
یک نیم رخت الست منکم ببعید
|
|
یک نیم دگر ان عذابی لشدید
|
بر گرد رخت نبشته یحی و یمیت
|
|
من مات من العشق فقد مات شهید
|
* * * |
آورد صبا گلی ز گلزار امید
|
|
یا روح قدس شهپری افگند سفید
|
یا کرد صبا شق ورقی از خورشید
|
|
یا نامهی یارست که آورد نوید
|
* * * |
گوشم چو حدیث درد چشم تو شنید
|
|
فیالحال دلم خون شد و از دیده چکید
|
چشم تو نکو شود به من چون نگری
|
|
تا کور شود هر آنکه نتواند دید
|
* * * |
هر چند که دیده روی خوب تو ندید
|
|
یک گل ز گلستان وصال تو نچید
|
اما دل سودا زده در مدت عمر
|
|
جز وصف جمال تو نه گفت و نه شنید
|
* * * |
معشوقهی خانگی به کاری ناید
|
|
کودل برد و روی به کس ننماید
|
معشوقه خراباتی و مطرب باید
|
|
تا نیم شبان زنان و کوبان آید
|
* * * |
در باغ روم کوی توام یاد آید
|
|
بر گل نگرم روی توام یاد آید
|
در سایهی سرو اگر دمی بنشینم
|
|
سرو قد دلجوی توام یاد آید
|
* * * |
یاد تو کنم دلم به فریاد آید
|
|
نام تو برم عمر شده یاد آید
|
هرگه که مرا حدیث تو یاد آید
|
|
با من در و دیوار به فریاد آید
|
* * * |
پیریم ولی چو عشق را ساز آید
|
|
هنگام نشاط و طرب و ناز آید
|
از زلف رسای تو کمندی فگنیم
|
|
بر گردن عمر رفته تا باز آید
|
* * * |
در دوزخم ار زلف تو در چنگ آید
|
|
از حال بهشتیان مرا ننگ آید
|
ور بی تو به صحرای بهشتم خوانند
|
|
صحرای بهشت بر دلم تنگ آید
|
* * * |
ای خواجه ز فکر گور غم میباید
|
|
اندر دل و دیده سوز و نم میباید
|
صد وقت برای کار دنیا داری
|
|
یک وقت به فکر گور هم میباید
|
* * * |
چشمی به سحاب همنشین میباید
|
|
خاطر به نشاط خشمگین میباید
|
سر بر سر دار و سینه بر سینهی تیغ
|
|
آسایش عاشقان چنین میباید
|
* * * |
ای عشق به درد تو سری میباید
|
|
صید تو ز من قویتری میباید
|
من مرغ به یک شعله کبابم بگذار
|
|
کین آتش را سمندری میباید
|
* * * |
آسان گل باغ مدعا نتوان چید
|
|
بی سرزنش خار جفا نتوان چید
|
بشکفته گل مراد بر شاخ امید
|
|
تا سر ننهی به زیر پا نتوان چید
|
* * * |
جانم به لب از لعل خموش تو رسید
|
|
از لعل خموش باده نوش تو رسید
|
گوش تو شنیدهام که دردی دارد
|
|
درد دل من مگر به گوش تو رسید
|
* * * |
گلزار وفا ز خار من میروید
|
|
اخلاص ز رهگذار من میروید
|
در فکر تو دوش سر به زانو بودم
|
|
امروز گل از کنار من میروید
|
* * * |
یا رب بدو نور دیدهی پیغمبر
|
|
یعنی بدو شمع دودمان حیدر
|
بر حال من از عین عنایت بنگر
|
|
دارم نظر آنکه نیفتم ز نظر
|
* * * |
تا چند حدیث قامت و زلف نگار
|
|
تا کی باشی تو طالب بوس و کنار
|
گر زانکه نهای دروغزن عاشقوار
|
|
در عشق چو او هزار چون او بگذار
|
* * * |
چشمم که نداشت تاب نظارهی یار
|
|
شد اشک فشان به پیش آن سیم عذار
|
در سیل سرشک عکس رخسارش دید
|
|
نقش عجبی بر آب زد آخر کار
|
* * * |
سر رشته دولت ای برادر به کف آر
|
|
وین عمر گرامی به خسارت مگذار
|
دایم همه جا با همه کس در همه کار
|
|
میدار نهفته چشم دل جانب یار
|
* * * |
ناقوس نواز گر ز من دارد عار
|
|
سجاده نشین اگر ز من کرده کنار
|
من نیز به رغم هر دو انداختهام
|
|
تسبیح در آتش، آتش اندر زنار
|
* * * |
هر در که ز بحر اشکم افتد به کنار
|
|
در رشتهی جان خود کشم گوهروار
|
گیرم به کفش چو سبحه در فرقت یار
|
|
یعنی که نمیزنم نفس جز بشمار
|
* * * |
یا رب بگشا گره ز کار من زار
|
|
رحمی که زعقل عاجزم در همه کار
|
جز در گه تو کی بودم در گاهی
|
|
محروم ازین درم مکن یا غفار
|
* * * |
بستان رخ تو گلستان آرد بار
|
|
لعل تو حیوت جاودان آرد بار
|
بر خاک فشان قطرهای از لعل لبت
|
|
تا بوم و بر زمانه جان آرد بار
|
* * * |
گفتم: چشمم، گفت: براهش میدار
|
|
گفتم: جگرم، گفت: پر آهش میدار
|
گفتم که: دلم، گفت: چه داری در دل
|
|
گفتم: غم تو، گفت: نگاهش میدار
|
* * * |
یا رب در دل به غیر خود جا مگذار
|
|
در دیدهی من گرد تمنا مگذار
|
گفتم گفتم ز من نمیآید هیچ
|
|
رحمی رحمی مرا به من وامگذار
|
* * * |
با یار موافق آشنایی خوشتر
|
|
وز همدم بیوفا جدایی خوشتر
|
چون سلطنت زمانه بگذاشتنیست
|
|
پیوند به ملک بینوایی خوشتر
|
* * * |
یا رب به کرم بر من درویش نگر
|
|
در من منگر در کرم خویش نگر
|
هر چند نیم لایق بخشایش تو
|
|
بر حال من خستهی دلریش نگر
|
* * * |
لذات جهان چشیده باشی همه عمر
|
|
با یار خود آرمیده باشی همه عمر
|
هم آخر عمر رحلتت باید کرد
|
|
خوابی باشد که دیده باشی همه عمر
|
* * * |
امروز منم به زور بازو مغرور
|
|
یکتایی من بود به عالم مشهور
|
من همچو زمردم عدو چون افعی
|
|
در دیدهی من نظر کند گردد کور
|
* * * |
ای پشت تو گرم کرده سنجاب و سمور
|
|
یکسان به مذاق تو چه شیرین و چه شور
|
از جانب عشق بانگ بر بانگ و تو کر
|
|
وز جانب حسن عرض در عرض و تو کور
|
* * * |
ای در طلب تو عالمی در شر و شور
|
|
نزدیک تو درویش و توانگر همه عور
|
ای با همه در حدیث و گوش همه کر
|
|
وی با همه در حضور و چشم همه کور
|
* * * |
خورشید چو بر فلک زند رایت نور
|
|
در پرتو آن خیره شود دیده ز دور
|
و آن دم که کند ز پردهی ابر ظهور
|
|
فالناظر یجتلیه من غیر قصور
|
* * * |
گر دور فتادم از وصالت به ضرور
|
|
دارد دلم از یاد تو صد نوع حضور
|
خاصیت سایهی تو دارم که مدام
|
|
نزدیک توام اگر چه میافتم دور
|
* * * |
هر لقمه که بر خوان عوانست مخور
|
|
گر نفس ترا راحت جانست مخور
|
گر نفس ترا عسل نماید بمثل
|
|
آن خون دل پیر زنانست مخور
|
* * * |
در بارگه جلالت ای عذر پذیر
|
|
دریاب که من آمدهام زار و حقیر
|
از تو همه رحمتست و از من تقصیر
|
|
من هیچ نیم همه تویی دستم گیر
|
* * * |
در بزم تو ای شوخ منم زار و اسیر
|
|
وز کشتن من هیچ نداری تقصیر
|
با غیر سخن گویی کز رشک بسوز
|
|
سویم نکنی نگه که از غصه بمیر
|
* * * |
شمشیر بود ابروی آن بدر منیر
|
|
و آن دیده به خون خوردن چستست چو شیر
|
از یک سو شیر و از دگر سو شمشیر
|
|
مسکین دل من میان شیر و شمشیر
|
* * * |
مجنون و پریشان توام دستم گیر
|
|
سرگشته و حیران توام دستم گیر
|
هر بی سر و پا چو دستگیری دارد
|
|
من بی سر و سامان توام دستم گیر
|
* * * |
ای فضل تو دستگیر من، دستم گیر
|
|
سیر آمدهام ز خویشتن، دستم گیر
|
تا چند کنم توبه و تا کی شکنم
|
|
ای توبه ده و توبه شکن، دستم گیر
|
* * * |
گفتم که: دلم، گفت: کبابی کم گیر
|
|
گفتم: چشمم، گفت: سرابی کم گیر
|
گفتم: جانم، گفت: که در عالم عشق
|
|
بسیار خرابست، خرابی کم گیر
|
* * * |
آگاه بزی ای دل و آگاه بمیر
|
|
چون طالب منزلی تو در راه بمیر
|
عشقست بسان زندگانی ور نه
|
|
زینسان که تویی خواه بزی خواه بمیر
|
* * * |
ای سر تو در سینه هر محرم راز
|
|
پیوسته در رحمت تو بر همه باز
|
هر کس که به درگاه تو آورد نیاز
|
|
محروم ز درگاه تو کی گردد باز
|
* * * |
تا روی ترا بدیدم ای شمع تراز
|
|
نی کار کنم نه روزه دارم نه نماز
|
چون با تو بوم مجاز من جمله نماز
|
|
چون بی تو بوم نماز من جمله مجاز
|
* * * |
در خدمت تو چو صرف شد عمر دراز
|
|
گفتم که مگر با تو شوم محرم راز
|
کی دانستم که بعد چندین تک و تاز
|
|
در تو نرسم وز دو جهان مانم باز
|
* * * |
در هر سحری با تو همی گویم راز
|
|
بر درگه تو همی کنم عرض نیاز
|
بی منت بندگانت ای بنده نواز
|
|
کار من بیچارهی سرگشته بساز
|
* * * |
من بودم دوش و آن بت بنده نواز
|
|
از من همه لابه بود و از وی همه ناز
|
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
|
|
شب را چه گنه قصهی ما بود دراز
|
* * * |
گر چشم تو در مقام ناز آید باز
|
|
بیمار تو بر سر نیاز آید باز
|
ور حسن تو یک جلوه کند بر عارف
|
|
از راه حقیقت به مجاز آید باز
|
* * * |
دل جز ره عشق تو نپوید هرگز
|
|
جان جز سخن عشق نگوید هرگز
|
صحرای دلم عشق تو شورستان کرد
|
|
تا مهر کسی در آن نروید هرگز
|
* * * |
دانی که مرا یار چه گفتست امروز
|
|
جز ما به کسی در منگر دیده بدوز
|
از چهره خویش آتشی افروزد
|
|
یعنی که بیا و در ره دوست بسوز
|
* * * |
جهدی بکن ار پند پذیری دو سه روز
|
|
تا پیشتر از مرگ بمیری دو سه روز
|
دنیا زن پیریست چه باشد ار تو
|
|
با پیر زنی انس نگیری دو سه روز
|
* * * |
دل خسته و جان فگار و مژگان خونریز
|
|
رفتم بر آن یار و مه مهرانگیز
|
من جای نکرده گرم گردون به ستیز
|
|
زد بانگ که هان چند نشینی برخیز
|
* * * |
الله، به فریاد من بی کس رس
|
|
فضل و کرمت یار من بی کس بس
|
هر کس به کسی و حضرتی مینازد
|
|
جز حضرت تو ندارد این بی کس کس
|
* * * |
ای جملهی بی کسان عالم را کس
|
|
یک جو کرمت تمام عالم را بس
|
من بی کسم و تو بی کسان را یاری
|
|
یا رب تو به فریاد من بی کس رس
|
* * * |
نوروز شد و جهان برآورد نفس
|
|
حاصل زبهار عمر ما را غم و بس
|
از قافلهی بهار نامد آواز
|
|
تا لاله به باغ سر نگون ساخت جرس
|
* * * |
دارم دلکی غمین بیامرز و مپرس
|
|
صد واقعه در کمین بیامرز و مپرس
|
شرمنده شوم اگر بپرسی عملم
|
|
یا اکرماکرمین بیامرز و مپرس
|
* * * |
در دل دردیست از تو پنهان که مپرس
|
|
تنگ آمده چندان دلم از جان که مپرس
|
با این همه حال و در چنین تنگدلی
|
|
جا کرده محبت تو چندانکه مپرس
|
* * * |
ای شوق تو در مذاق چندانکه مپرس
|
|
جان را به تو اشتیاق چندان که مپرس
|
آن دست که داشتم به دامان وصال
|
|
بر سر زدم از فراق چندان که مپرس
|
* * * |
شاها ز دعای مرد آگاه بترس
|
|
وز سوز دل و آه سحرگاه بترس
|
بر لشکر و بر سپاه خود غره مشو
|
|
از آمدن سیل به ناگاه بترس
|
* * * |
اندر صف دوستان ما باش و مترس
|
|
خاک در آستان ما باش و مترس
|
گر جمله جهان قصد به جان تو کنند
|
|
فارغ دل شو، از آن ما باش و مترس
|
* * * |
ای آینهی ذات تو ذات همه کس
|
|
مرآت صفات تو صفات همه کس
|
ضامن شدم از بهر نجات همه کس
|
|
بر من بنویس سیات همه کس
|
* * * |
ای واقف اسرار ضیمر همه کس
|
|
در حالت عجز دستگیر همه کس
|
یا رب تو مرا توبه ده و عذر پذیر
|
|
ای توبه ده و عذرپذیر همه کس
|
* * * |
تا در نزنی به هرچه داری آتش
|
|
هرگز نشود حقیقت حال تو خوش
|
اندر یک دل دو دوستی ناید خوش
|
|
ما را خواهی خطی به عالم درکش
|
* * * |
چون ذات تو منفی بود ای صاحب هش
|
|
از نسبت افعال به خود باش خمش
|
شیرین مثلی شنو مکن روی ترش
|
|
ثبت العرش اولا ثم انقش
|
* * * |
چون تیشه مباش و جمله بر خود متراش
|
|
چون رنده ز کار خویش بیبهره مباش
|
تعلیم ز اره گیر در امر معاش
|
|
نیمی سوی خود می کش و نیمی می پاش
|
* * * |
در میدان آ با سپر و ترکش باش
|
|
سر هیچ بخود مکش بما سرکش باش
|
گو خواه زمانه آب و خواه آتش باش
|
|
تو شاد بزی و در میانه خوش باش
|
* * * |
گر قرب خدا میطلبی دلجو باش
|
|
وندر پس و پیش خلق نیکوگو باش
|
خواهی که چو صبح صادقالقول شوی
|
|
خورشید صفت با همه کس یک رو باش
|
* * * |
شاهیطلبی برو گدای همه باش
|
|
بیگانه زخویش و آشنای همه باش
|
خواهی که ترا چو تاج بر سر دارند
|
|
دست همه گیر و خاک پای همه باش
|
* * * |
چون شب برسد ز صبح خیزان میباش
|
|
چون شام شود زاشک ریزان میباش
|
آویز در آنکه ناگزیرست ترا
|
|
وز هر چه خلاف او گریزان میباش
|
* * * |
از قد بلند یار و زلف پستش
|
|
وز نرگس بی خمار بی میمستش
|
ترسا بکلیسیای گبرم بینی
|
|
ناقوس بدستی و بدستی دستش
|
* * * |
دل جای تو شد و گر نه پر خون کنمش
|
|
در دیده تویی و گر نه نه جیحون کنمش
|
امید وصال تست جان را ورنه
|
|
از تن به هزار حیله بیرون کنمش
|
* * * |
سودای توام در جنون می زد دوش
|
|
دریای دو دیده موج خون میزد دوش
|
در نیم شبی خیل خیال تو رسید
|
|
ورنه جانم خیمه برون میزد دوش
|
| |
![Print](https://aaahoo.com/images/Act/print.gif) |
![aaahoo](http://aaahoo.com/images/logo/aaahooweb2F.gif) |