قسمت چهارم
دارم گنهان ز قطره باران بیش از شرم گنه فگنده‌ام سر در پیش
آواز آید که سهل باشد درویش تو در خور خود کنی و ما در خور خویش
* * *
در خانه خود نشسته بودم دلریش وز بار گنه فگنده بودم سر پیش
بانگی آمد که غم مخور ای درویش تو در خور خود کنی و ما در خور خویش
* * *
شوخی که به دیده بود دایم جایش رفت از نظرم سر و قد رعنایش
گشت از پی او قطره ز نان مردم چشم چندان که زاشک آبله شد بر پایش
* * *
آتش بدو دست خویش بر خرمن خویش چون خود زده‌ام چه نالم از دشمن خویش
کس دشمن من نیست منم دشمن خویش ای وای من و دست من و دامن خویش
* * *
پیوسته مرا ز خالق جسم و عرض حقا که همین بود و همینست غرض
کان جسم لطیف را به خلوتگه ناز فارغ بینم همیشه ز آسیب مرض
* * *
ای بر سر حرف این و آن نازده خط پندار دویی دلیل بعدست بخط
در جمله‌ی کاینات بی سهو و غلط یک عین فحسب دان و یک ذات فقط
* * *
گشتی به وقوف بر مواقف قانع شد قصد مقاصدت ز مقصد مانع
هرگز نشود تا نکنی کشف حجب انوار حقیقت از مطالع طالع
* * *
کی باشد و کی لباس هستی شده شق تابان گشته جمال وجه مطلق
دل در سطوات نور او مستهلک جان در غلبات شوق او مستغرق
* * *
دل کرد بسی نگاه در دفتر عشق جز دوست ندید هیچ رو در خور عشق
چندانکه رخت حسن نهد بر سر حسن شوریده دلم عشق نهد بر سر عشق
* * *
بر عود دلم نواخت یک زمزمه عشق زان زمزمه‌ام ز پای تا سر همه عشق
حقا که به عهدها نیایم بیرون از عهده‌ی حق گزاری یک دمه عشق
* * *
ما را شده‌است دین و آیین همه عشق بستر همه محنتست و بالین همه عشق
سبحان الله رخی و چندین همه حسن انالله دلی و چندین همه عشق
* * *
خلقان همه بر درگهت ای خالق پاک هستند پی قطره‌ی آبی غمناک
سقای سحاب را بفرما از لطف تا آب زند بر سر این مشتی خاک
* * *
دامان غنای عشق پاک آمد پاک زآلودگی نیاز با مشتی خاک
چون جلوه گر و نظارگی جمله خود اوست گر ما و تو در میان نباشیم چه باک
* * *
گر فضل کنی ندارم از عالم باک ور عدل کنی شوم به یک باره هلاک
روزی صدبار گویم ای صانع پاک مشتی خاکم چه آید از مشتی خاک
* * *
یا من بک حاجتی و روحی بیدیک عن غیرک اعرضت و اقبلت علیک
مالی عمل صالح استظهر به الجات علیک واثقا خذ بیدیک
* * *
بر چهره ندارم زمسلمانی رنگ بر من دارد شرف سگ اهل فرنگ
آن رو سیهم که باشد از بودن من دوزخ را ننگ و اهل دوزخ را ننگ
* * *
تا شیر بدم شکار من بود پلنگ پیروز شدم به هرچه کردم آهنگ
تا عشق ترا به بر درآوردم تنگ از بیشه برون کرد مرا روبه لنگ
* * *
در عشق تو ای نگار پر کینه و جنگ گشتیم سرا پای جهان با دل تنگ
شد دست زکار و ماند پا از رفتار این بس که به سر زدیم و آن بس که به سنگ
* * *
دستی که زدی به ناز در زلف تو چنگ چشمی که زدیدنت زدل بردی زنگ
آن چشم ببست بی توام دیده به خون و آن دست بکوفت بی توام سینه به سنگ
* * *
پرسید کسی منزل آن مهر گسل گفتم که: دل منست او را منزل
گفتا که: دلت کجاست؟ گفتم: بر او پرسید که: او کجاست؟ گفتم: در دل
* * *
درماند کسی که بست در خوبان دل وز مهر بتان نگشت پیوند گسل
در صورت گل معنی جان دید و بماند پای دل او تا به قیامت در گل
* * *
شیدای ترا روح مقدس منزل سودای ترا عقل مجرد محمل
سیاح جهان معرفت یعنی دل در بحر غمت دست به سر پای به گل
* * *
ای عهد تو عهد دوستان سر پل از مهر تو کین خیزد و از قهر تو ذل
پر مشغله و میان تهی همچو دهل ای یک شبه همچو شمع و یک روزه چو گل
* * *
در باغ کجا روم که نالد بلبل بی تو چه کنم جلوه‌ی سرو و سنبل
یا قد تو هست آنچه میدارد سرو یا روی تو هست آنچه میدارد گل
* * *
ای چارده ساله مه که در حسن و جمال همچون مه چارده رسیدی بکمال
یا رب نرسد به حسنت آسیب زوال در چارده سالگی بمانی صد سال
* * *
می‌رست زدشت خاوران لاله‌ی آل چون دانه‌ی اشک عاشقان در مه و سال
بنمود چو روی دوست از پرده جمال چون صورت حال من شدش صورت حال
* * *
هر نعت که از قبیل خیرست و کمال باشد ز نعوت ذات پاک متعال
هر وصف که در حساب شرست و وبال دارد به قصور قابلیات مل
* * *
یا رب به علی بن ابی طالب و آل آن شیر خدا و بر جهان جل جلال
کاندر سه مکان رسی به فریاد همه اندر دم نزع و قبر هنگام سال
* * *
گر با غم عشق سازگار آید دل بر مرکب آرزو سوار آید دل
گر دل نبود کجا وطن سازد عشق ور عشق نباشد به چه کار آید دل
* * *
هر جا که وجود کرده سیرست ای دل می‌دان به یقین که محض خیرست ای دل
هر شر ز عدم بود، عدم غیر وجود پس شر همه مقتضای غیرست ای دل
* * *
چندت گفتم که دیده بردوز ای دل در راه بلا فتنه میندوز ای دل
اکنون که شدی عاشق و بدروز ای دل تن درده و جان کن و جگر سوز ای دل
* * *
در عشق چه به ز بردباری ای دل گویم به تو یک سخن زیاری ای دل
هر چند رسد ز یار خواری ای دل زنهار به روی او نیاری ای دل
* * *
با خود در وصل تو گشودن مشکل دل را به فراق آزمودن مشکل
مشکل حالی و طرفه مشکل حالی بودن مشکل با تو، نبودن مشکل
* * *
با اهل زمانه آشنایی مشکل با چرخ کهن ستیزه رایی مشکل
از جان و جهان قطع نمودن آسان در هم زدن دل به جدایی مشکل
* * *
بر لوح عدم لوایح نور قدم لایح گردید و نه درین سر محرم
حق را مشمر جدا ز عالم زیراک عالم در حق حقست و حق در عالم
* * *
رنجورم و در دل از تو دارم صد غم بی لعل لبت حریف دردم همه دم
زین عمر ملولم من مسکین غریب خواهد شود آرامگهم کوی عدم
* * *
گر پاره کنی مرا ز سر تا به قدم موجود شوم ز عشق تو من ز عدم
جانی دارم ز عشق تو کرده رقم خواهیش به شادی کش و خواهیش به غم
* * *
من دانگی و نیم داشتم حبه‌ی کم دو کوزه نبید خریده‌ام پاره‌ی کم
بر بربط ما نه زیر ماندست و نه بم تا کی گویی قلندری و غم و غم
* * *
از گردش افلاک و نفاق انجم سر رشته‌ی کار خویشتن کردم گم
از پای فتاده‌ام مرا دست بگیر ای قبله‌ی هفتم ای امام هشتم
* * *
هم در ره معرفت بسی تاخته‌ام هم در صف عالمان سر انداخته‌ام
چون پرده ز پیش خویش برداشته‌ام بشناخته‌ام که هیچ نشناخته‌ام
* * *
حک کردنی است آنچه بنگاشته‌ام افگندنی است آنچه برداشته‌ام
باطل بودست آنچه پنداشته‌ام حاصل که به هرزه عمر بگذاشته‌ام
* * *
بستم دم مار و دم عقرب بستم نیش و دمشان بیکدگر پیوستم
شجن قرنین قرنین خواندم بر نوح نبی سلام دادم رستم
* * *
گر من گنه جمله جهان کردستم عفو تو امیدست که گیرد دستم
گفتی که به روز عجز دستت گیرم عاجزتر ازین مخواه کاکنون هستم
* * *
تب را شبخون زدم در آتش کشتم یک چند به تعویذ کتابش کشتم
بازش یک بار در عرق کردم غرق چون لشکر فرعون در آبش کشتم
* * *
دیریست که تیر فقر را آماجم بر طارم افلاک فلاکت تاجم
یک شمه ز مفلسی خود برگویم چندانکه خدا غنیست من محتاجم
* * *
هر چند به صورت از تو دور افتادم زنهار مبر ظن که شدی از یادم
در کوی وفای تو اگر خاک شوم زانجا نتواند که رباید بادم
* * *
دی بر سر گور ذله غارت گردم مر پاکان را جنب زیارت کردم
شکرانه‌ی آنکه روزه خوردم رمضان در عید نماز بی طهارت کردم
* * *
یا رب من اگر گناه بی حد کردم دانم به یقین که بر تن خود کردم
از هرچه مخالف رضای تو بود برگشتم و توبه کردم و بد کردم
* * *
تا چند به گرد سر ایمان گردم وقتست کز افعال پشیمان گردم
خاکم ز کلیسیا و آبم ز شراب کافرتر از آنم که مسلمان گردم
* * *
عودم چو نبود چوب بید آوردم روی سیه و موی سپید آوردم
چون خود گفتی که ناامیدی کفرست فرمان تو بردم و امید آوردم
* * *
اندوه تو از دل حزین می‌دزدم نامت ز زبان آن و این می‌دزدم
می‌نالم و قفل بر دهان می‌فگنم می‌گردیم و خون در آستین می‌دزدم
* * *
گر خاک تویی خاک ترا خاک شدم چون خاک ترا خاک شدم پاک شدم
غم سوی تو هرگز گذری می‌نکند آخر چه غمت از آنکه غمناک شدم
* * *
اندر طلب یار چو مردانه شدم اول قدم از وجود بیگانه شدم
او علم نمی‌شنید لب بر بستم او عقل نمی‌خرید دیوانه شدم
* * *
آنان که به نام نیک می‌خوانندم احوال درون بد نمی‌دانندم
گز زانکه درون برون بگردانندم مستوجب آنم که بسوزانندم
* * *
چونان شده‌ام که دید نتوانندم تا پیش توای نگار بنشانندم
خورشید تویی به ذره من مانندم چون ذره به خورشید همی‌دانندم
* * *
گر خلق چنانکه من منم دانندم همچون سگ ز در بدر رانندم
ور زانکه درون برون بگردانندم مستوجب آنم که بسوزانندم
* * *
آن دم که حدیث عاشقی بشنودم جان و دل و دیده را به غم فرسودم
می‌پنداشتم عاشق و معشوق دواند چون هر دو یکیست من خود احول بودم
* * *
عمری به هوس باد هوی پیمودم در هر کاری خون جگر پالودم
در هر چه زدم دست زغم فرسودم دست از همه باز داشتم آسودم
* * *
من از تو جدا نبوده‌ام تا بودم اینست دلیل طالع مسعودم
در ذات تو ناپدیدم ار معدومم وز نور تو ظاهرم اگر موجودم
* * *
هرگز نبود شکست کس مقصودم آزرده نشد دلی ز من تا بودم
صد شکر که چشم عیب بینم کورست شادم که حسود نیستم محسودم
* * *
در کوی تو من سوخته دامن بودم وز آتش غم سوخته خرمن بودم
آری جانا دوش به بامت بودم گفتی دزدست دزد نبد من بودم
* * *
در وصل تو پیوسته به گلشن بودم در هجر تو با ناله و شیون بودم
گفتم به دعا که چشم بد دور ز تو ای دوست مگر چشم بدت من بودم
* * *
یک چند دویدم و قدم فرسودم آخر بی تو پدید نامد سودم
تا دست به بیعت وفایت سودم در خانه نشستم و فرو آسودم
* * *
ز آمیزش جان و تن تویی مقصودم وز مردن و زیستن تویی مقصودم
تو دیر بزی که من برفتم ز میان گر من گویم، ز من تویی مقصودم
* * *
در خواب جمال یار خود میدیدم وز باغ وصال او گلی می‌چیدم
مرغ سحری زخواب بیدارم کرد ای کاش که بیدار نمی‌گردیدم
* * *
روزی ز پی گلاب می‌گردیدم پژمرده عذار گل در آتش دیدم
گفتم که چه کرده‌ای که میسوزندت گفتا که درین باغ دمی خندیدم
* * *
دیشب که بکوی یار می‌گردیدم دانی که پی چه کار می‌گردیدم
قربان خلاف وعده‌اش می‌گشتم گرد سر انتظار می‌گردیدم
* * *
گر در سفرم تویی رفیق سفرم ور در حضرم تویی انیس حضرم
القصه بهر کجا که باشد گذرم جز تو نبود هیچ کسی در نظرم
* * *
گر دست تضرع به دعا بردارم بیخ و بن کوهها ز جا بردارم
لیکن ز تفضلات معبود احد فاصبر صبرا جمیل را بردارم
* * *
یا رب چو به وحدتت یقین می‌دارم ایمان به تو عالم آفرین می‌دارم
دارم لب خشک و دیده‌ی تر بپذیر کز خشک و تر جهان همین می‌دارم
* * *
از هجر تو ای نگار اندر نارم می‌سوزم ازین درد و دم اندر نرم
تا دست به گردن تو اندر نرم آغشته به خون چو دانه اندر نارم
* * *
از خاک درت رخت اقامت نبرم وز دست غمت جان به سلامت نبرم
بردار نقاب از رخ و بنمای جمال تا حسرت آن رخ به قیامت نبرم
* * *
آزرده ترم گر چه کم آزار ترم بی یار ترم گر چه وفادار ترم
با هر که وفا و صبر من کردم بیش سبحان الله به چشم او خوارترم
* * *
جهدی بکنم که دل زجان برگیرم راه سر کوی دلستان برگیرم
چون پرده میان من و دلدار منم برخیزم و خود را ز میان برگیرم
* * *
ساقی اگرم می ندهی می‌میرم ور ساغر می ز کف نهی می‌میرم
پیمانه‌ی هر که پر شود می‌میرد پیمانه‌ی من چو شد تهی می‌میرم
* * *
نه از سر کار با خلل می‌ترسم نه نیز ز تقصیر عمل می‌ترسم
ترسم ز گناه نیست آمرزش هست از سابقه‌ی روز ازل می‌ترسم
* * *
تا ظن نبری کز آن جهان می‌ترسم وز مردن و از کندن جان می‌ترسم
چون مرگ حقست من چرا ترسم ازو من خویش پرستم و از آن می‌ترسم
* * *
مشهود و خفی چو گنج دقیانوسم پیدا و نهان چو شمع در فانوسم
القصه درین چمن چو بید مجنون می‌بالم و در ترقی معکوسم
* * *
عیبم مکن ای خواجه اگر می نوشم در عاشقی و باده پرستی کوشم
تا هشیارم نشسته با اغیارم چون بی‌هوشم به یار هم آغوشم
* * *
یا رب ز گناه زشت خود منفعلم وز قول بد و فعل بد خود خجلم
فیضی به دلم ز عالم قدس رسان تا محو شود خیال باطل ز دلم
* * *
از جمله‌ی دردهای بی درمانم وز جمله‌ی سوز داغ بی پایانم
سوزنده‌تر آنست که چون مردم چشم در چشم منی و دیدنت نتوانم
* * *
زان دم که قرین محنت وافغانم هر لحظه ز هجران به لب آید جانم
محروم ز خاک آستانت زانم کز سیل سرشک خود گذر نتوانم
* * *
یک روز بیوفتی تو در میدانم آن روز هنوز در خم چوگانم
گفتی سخنی و کوفتی برجانم آن کشت مرا و من غلام آنم
* * *
بی‌مهری آن بهانه‌جو می‌دانم بی درد و ستم عادت او می‌دانم
جز جور و جفا عادت آن بدخو نی من شیوه‌ی یار خود نکو می‌دانم
* * *
رویت بینم چو چشم را باز کنم تن دل شودم چو با تویی راز کنم
جز نام تو پاسخ ندهد هیچ کسی هر جا که به نام خلق آواز کنم
* * *
بی روی تو رای استقامت نکنم کس را به هوای تو ملامت نکنم
در جستن وصل تو اقامت نکنم از عشق تو توبه تا قیامت نکنم
* * *
از بیم رقیب طوف کویت نکنم وز طعنه‌ی خلق گفتگویت نکنم
لب بستم و از پای نشستم اما این نتوانم که آرزویت نکنم
* * *
با چشم تو یاد نرگس‌تر نکنم بی‌لعل تو آرزوی کوثر نکنم
گر خضر به من بی تو دهد آب حیات کافر باشم که بی تو لب تر نکنم
* * *
با درد تو اندیشه‌ی درمان نکنم با زلف تو آرزوی ایمان نکنم
جانا تو اگر جان طلبی خوش باشد اندیشه‌ی جان برای جانان نکنم
* * *
عشق تو ز خاص و عام پنهان چه کنم دردی که ز حد گذشت درمان چه کنم
خواهم که دلم به دیگری میل کند من خواهم و دل نخواهد ای جان چه کنم
* * *
یادت کنم ار شاد و اگر غمگینم نامت برم ار خیزم اگر بنشینم
با یاد تو خو کرده‌ام ای دوست چنانک در هرچه نظر کنم ترا می‌بینم
* * *
آن بخت ندارم که به کامت بینم یا در گذری هم به سلامت بینم
وصل تو بهیچگونه دستم ناید نامت بنویسم و به نامت بینم
* * *
تا بردی ازین دیار تشریف قدوم بر دل رقم شوق تو دارم مرقوم
این قصه مرا کشت که هنگام وداع از دولت دیدار تو گشتم محروم
* * *
غمناکم و از کوی تو با غم نروم جز شاد و امیدوار و خرم نروم
از درگه همچو تو کریمی هرگز نومید کسی نرفت و من هم نروم
* * *
یا رب تو چنان کن که پریشان نشوم محتاج برادران و خویشان نشوم
بی منت خلق خود مرا روزی ده تا از در تو بر در ایشان نشوم
* * *
هر چند گهی زعشق بیگانه شوم با عافیت کنشت و همخانه شوم
ناگاه پری‌رخی بمن بر گذرد برگردم زان حدیث و دیوانه شوم
* * *
هیهات که باز بوی می می‌شنوم آوازه‌ی های و هوی و هی می‌شنوم
از گوش دلم سر الهی هر دم حق میگوید ولی ز نی می‌شنوم
* * *
دانی که چها چها چها میخواهم وصل تو من بی سر و پا می‌خواهم
فریاد و فغان و ناله‌ام دانی چیست یعنی که ترا ترا ترا می‌خواهم
* * *
ای دوست طواف خانه‌ات می‌خواهم بوسیدن آستانه‌ات می‌خواهم
بی‌منت خلق توشه این ره را می‌خواهم و از خزانه‌ات می‌خواهم
* * *
نی باغ به بستان نه چمن می‌خواهم نی سرو و نه گل نه یاسمن می‌خواهم
خواهم زخدای خویش کنجی که در آن من باشم و آن کسی که من می‌خواهم
* * *
سرمایه‌ی غم ز دست آسان ندهم دل بر نکنم زدوست تا جان ندهم
از دوست که یادگار دردی دارم آن درد به صد هزار درمان ندهم
* * *
در کوی تو سر در سر خنجر بنهم چون مهره‌ی جان عشق تو در بر بنهم
نامردم اگر عشق تو از دل بکنم سودای تو کافرم گر از سر بنهم
* * *
دارم ز خدا خواهش جنات نعیم زاهد به ثواب و من به امید عظیم
من دست تهی میروم او تحفه به دست تا زین دو کدام خوش کند طبع کریم
* * *
دی تازه گلی ز گلشن آورد نسیم کز نکهت آن مشام جان یافت شمیم
نی نی غلطم که صفحه‌ای بود از سیم مشکین رقمش معطر از خلق کریم
* * *
ما بین دو عین یار از نون تا میم بینی الفی کشیده بر صفحه‌ی سیم
نی نی غلطم که از کمال اعجاز انگشت نبیست کرده مه را بدو نیم
* * *
چون دایره ما ز پوست پوشان توایم در دایره‌ی حلقه بگوشان توایم
گر بنوازی زجان خروشان توایم ور ننوازی هم از خموشان توایم
* * *
هر چند زکار خود خبردار نه‌ایم بیهوده تماشاگر گلزار نه‌ایم
بر حاشیه‌ی کتاب چون نقطه‌ی شک بی کارنه‌ایم اگر چه در کار نه‌ایم
* * *
افسوس که ما عاقبت اندیش نه‌ایم داریم لباس فقر و درویش نه‌ایم
این کبر و منی جمله از آنست که ما قانع به نصیب و قسمت خویش نه‌ایم
* * *
با یاد تو با دیده‌ی تر می‌آیم وز باده‌ی شوق بی‌خبر می‌آیم
ایام فراق چون به سرآمده‌است من نیز به سوی تو به سر می‌آیم
* * *
مادر ره سودای تو منزل کردیم سوزیست در آتشی که در دل کردیم
در شهر مرامیان چشم می‌خوانند نیکو نامی ز عشق حاصل کردیم
* * *
هر چند که دل به وصل شادان کردیم دیدیم که خاطرت پریشان کردیم
خوش باش که ما خوی به هجران کردیم بر خود دشوار و بر تو آسان کردیم
* * *
ما طی بساط ملک هستی کردیم بی نقض خودی خداپرستی کردیم
بر ما می وصل نیک می‌پیوندد تف بر رخ می که زود مستی کردیم
* * *
ما با می و مستی سر تقوی داریم دنیی طلبیم و میل عقبی داریم
کی دنیی و دین هر دو بهم آید راست اینست که ما نه دین نه دنیی داریم
* * *
شمعم که همه نهان فرو می‌گریم می‌خندم و هر زمان فرو می‌گریم
چون هیچ کس از گریه من آگه نیست خوش خوش بمیان جان فرو می‌گریم
* * *
ما جز به غم عشق تو سر نفرازیم تا سر داریم در غمت دربازیم
گر تو سر ما بی سر و سامان داری ماییم و سری در قدمت اندازیم
* * *
در مصطبها درد کشان ما باشیم بدنامی را نام و نشان ما باشیم
از بد بترانی که تو شان می‌بینی چون نیک ببینی بدشان ما باشیم
* * *
یک جو غم ایام نداریم خوشیم گر چاشت بود شام نداریم خوشیم
چون پخته به ما میرسد از مطبخ غیب از کس طمع خام نداریم خوشیم
* * *
ببرید ز من نگار هم خانگیم بدرید به تن لباس فرزانگیم
مجنون به نصیحت دلم آمده‌است بنگر به کجا رسیده دیوانگیم
* * *
ما قبله‌ی طاعت آن دو رو می‌دانیم ایمان سر زلف مشکبو می‌دانیم
با این همه دلدار به ما نیکو نیست ما طالع خویش را نکو می‌دانیم
* * *
من لایق عشق و درد عشق تو نیم زنهار که هم نبرد عشق تو نیم
چون آتش عشق تو بر آرد شعله من دانم و من که مرد عشق تو نیم

eMail to a Friend   

   Print
aaahoo