ابیات پراکنده از رباعیات
چون نیست شدی هست ببودی صنما چون خاک شدی پاک شدی لاجرما
* * *
وای ای مردم داد زعالم برخاست جرم او کند و عذر مرا باید خواست
* * *
مرغی به سر کوه نشست و برخاست بنگر که از آن کوه چه افزود و چه کاست
* * *
بی غم دل کیست تا بدان مالم دست بی غم دل زنگیان شوریده‌ی مست
* * *
جز درد دل از نظاره‌ی خوبان چیست آنرا که دو دست و کیسه از سیم تهیست
* * *
فاساختن و خوی خوش و صفرا هیچ تا عشق میان ما بماند بی هیچ
* * *
آنرا که کلاه سر بباید زد و برد زانست که او بزرگ را دارد خرد
* * *
آنجا که مرا با تو همی هست دیدار آنجا روم و روی کنم در دیوار
* * *
تا با تو تویی ترا بدین حرف چه کار کین آب حیاتست ز آدم بیزار
* * *
گر من به ختن ز یار وادارم دست باورد و نسا و طوس یار من بس
* * *
فاساختن و روی خوش و صفرا کم تا عهد میان ما بماند محکم
* * *
من گبر بدم کنون مسلمان گشتم بد عهد بدم کنون به فرمان گشتم
* * *
جایی که حدیث تو کند خندانم خندان خندان به لب برآید جانم
* * *
اشتربان را سرد نباید گفتن او را چو خوشست غریبی و شب رفتن
* * *
از ترکستان که بود آرنده‌ی تو گو رو دیگر بیار ماننده‌ی تو
* * *
زلفت سیهست مشک را کان گشتی از بس که بجستی تو همه آن گشتی
* * *
گر آنچه بگفته‌ای به پایان نبری گر شیر شوی زدست ما جان نبری
* * *
هر جا که روی دو گاو کارند و خری خواهی تو بمرو باش خواهی بهری
* * *
آراسته و مست به بازار آیی ای دوست نترسی که گرفتار آیی

eMail to a Friend   

   Print
aaahoo