در چرخ کن چو عیسی زین جا رخ طلب را |
در چرخ کن چو عیسی زین جا رخ طلب را
|
|
و آنجا درست گردان پیوند ابن و اب را
|
گویا شود پیاپی با دل مسیح جانت
|
|
چون مریم ار ببندی روزی دو کام و لب را
|
با چشم تو چو گردی رطلاللسان به یادش
|
|
از چوب خشک برخود ریزان کنی رطب را
|
خواهی که جاودانت باشد تصرف اینجا
|
|
از خویشتن جدا دار این شهوت و غضب را
|
داری دلی چو کعبه و ز جهل و از ضلالت
|
|
در کعبه میگذاری بوجهل و بولهب را
|
ای تن، چو دل به خوبان دادی و من نگفتم
|
|
بر ماهتاب خواهی افکند این قصب را
|
دل رای حقه بازی زد بر دهان تنگش
|
|
ما عرضه بر که داریم این عشق بوالعجب را؟
|
گفتم: مگر به پایان آید شب فراقش
|
|
در شهر عاشقان خود پایان نبود شب را
|
ای اوحدی، چو رویش دیدی بلا همیکش
|
|
چون انگبین تو خوردی تاوان نبود تب را
|
| |
|
| |