گر وصل آن نگار میسر شود مرا |
گر وصل آن نگار میسر شود مرا
|
|
از عمر باک نیست، که در سر شود مرا
|
تسخیر روی او به دعا میکند دلم
|
|
تا آفتاب و ماه مسخر شود مرا
|
روزی که کاسهی سرم از خاک پر کنند
|
|
از بوی او دماغ معطر شود مرا
|
آن نور هر دودیده اگر میدهد رضا
|
|
بگذار تا دودیده به خون تر شود مرا
|
هر ساعتم چنان کند از غصه پایمال
|
|
کز دست او فعان به فلک بر شود مرا
|
مشکل شکفته گرددم از وصل او گلی
|
|
لیکن چه خارها که به دل در شود مرا!
|
این درد سینه سوز، که در جان اوحدیست
|
|
از تن شگفت نیست که لاغر شود مرا
|
| |
|
| |