غم عشقت، ای پسر، بسوزد همی مرا |
غم عشقت، ای پسر، بسوزد همی مرا
|
|
ترا گر خبر شدی نبدی غمی مرا
|
دمم میدهی که: من بیابم دمی دگر
|
|
گره بر دمم زدی، رها کن دمی مرا
|
به نام تو زیستم همه عمر و خود ز تو
|
|
نه بر دست نامهای، نه بر لب نمیمرا
|
مکن بیش ازین ستم، به نیکی گرای هم
|
|
چو زخمم به دل رسید، بنه مرهمی مرا
|
مرا در فراق خود به پرسش عزیز کن
|
|
که هرگز نیوفتاد چنین ماتمی مرا
|
نخواهم به عالمی غمت را فروختن
|
|
کز آنجا میسرست چنین عالمی مرا
|
غم روز هجر تو بگویم یکان یکان
|
|
اگر در کف او فتد شبی محرمی مرا
|
کم و بیش اوحدی چو اندر سر توشد
|
|
تو نیز پرسشی بکن به بیش و کمی مرا
|
| |
|
| |