آن سیه چهره که خلقی نگرانند او را |
آن سیه چهره که خلقی نگرانند او را
|
|
خوبرویان جهان بنده به جانند او را
|
دلبرانی که به خوبی بنشانند امروز
|
|
جای آنست که بر دیده نشانند او را
|
دامنش پاک ز عارست و دلش پاک ز عیب
|
|
پاکبازان جهان بنده از آنند او را
|
گر در افتد به کفم دامن وصلش روزی
|
|
از کف من به جهانی نجهانند او را
|
نیست بیمصلحتی از بر او دوری من
|
|
برمیدم ز برش، تا نرمانند او را
|
قیمت قامت او را من بیدل دانم
|
|
ورنه این یک دوسه افسرده چه دانند او را؟
|
ای که گشت اوحدی از بهر تو بدنام جهان
|
|
بندهی تست، نام که خوانند او را
|
| |
|
| |