با که گویم سرگذشت این دل سرگشته را؟ |
با که گویم سرگذشت این دل سرگشته را؟
|
|
راز سر گردان عاشق پیشهی غم کشته را؟
|
آب چشم من ز سر بگذشت و میگویی: بپوش
|
|
چون توان پوشیدن این آب ز سر بگذشته را؟
|
جان شیرین منست آن لب، بهل تا میکشد
|
|
در غم روی خود این فرهاد مجنون گشته را
|
آنکه روزی گر چمان اندر چمن رفتی برش
|
|
باغبان از سرزنش میکشت سرو کشته را
|
خال او حال مرا برهم زد و خونم بریخت
|
|
با که گویم حال این خال به خون آغشته را؟
|
آسمان برنامهی عمرم نبشتست این قضا
|
|
در نمیشاید نوشتن نامهی بنوشته را
|
خاک کوی او بهشتم بود هشتم، لاجرم
|
|
این زمان در خاک میجویم بهشت هشته را
|
کمتر از شمعی نشاید بود و گر سر میرود
|
|
هم به پایان برد میباید سر این رشته را
|
اوحدی خواهی که چون عیسی به خورشیدی رسی
|
|
آتشی درزن، بسوز این دلق مریم رشته را
|
| |
|
| |