دراز شد سفر یار دور گشتهی ما |
دراز شد سفر یار دور گشتهی ما
|
|
فغان ازین دلی بیاو نفور گشته ما
|
به آن رسید که توفان بر آیدم بدو چشم
|
|
ز سوز سینه همچون تنور کشته ما
|
بخواند راوی مستان به صوت داودی
|
|
ز شوق او سخن چون زبور گشته ما؟
|
چه بودی آنکه چو حوری در آمدی هر دم
|
|
به خانهی چو سرای سرور گشتهی ما؟
|
چه بودی ار خبر او همی رسانیدند
|
|
به گوش خاطر از خود نفور گشته ما؟
|
ز حافظان وفا نیست مشفقی که کند
|
|
ملامت دل از کار دور گشتهی ما
|
حدیث ما تو بگوی، اوحدی که مشغولست
|
|
به یاد دوست دل با حضور گشتهی ما
|
| |
|
| |