هر بامداد روی تو دیدن چو آفتاب |
هر بامداد روی تو دیدن چو آفتاب
|
|
ما را رسد، که بیتو ندیدیم روی خواب
|
ما را دلیست گمشده در چین زلف تو
|
|
اکنون که حال با تو بگفتیم، بازیاب
|
باریک تر ز موی سالیست در دلم
|
|
شیرینتر از لب تو نگوید کسی جواب
|
رویت ز روشنی چو بهشتست و من ز درد
|
|
در وی به حیرتم که: بهشتست یا عذاب؟
|
چشمم ز آب گریه به جوشست همچو دیگ
|
|
عشق آتشی همی کند آهسته زیر آب
|
هر دل که دید آب دو چشمم کباب شد
|
|
برآب دیدهای، که دل کس شود کباب؟
|
جز یک شراب هر دو نخوردیم، پس چرا
|
|
چشم تو مست گشت و دل اوحدی خراب؟
|
| |
|
| |