گرچه صد بارم برانند از برت |
گرچه صد بارم برانند از برت
|
|
بر نمیدارم سر از خاک درت
|
تا ابد منظور جانی، زانکه دل
|
|
در ازل کرد این نظر بر منظرت
|
زاهد از سر تو ز آن رو غافلست
|
|
کو نمیبیند به محراب اندرت
|
هر صباحی تازه گردد جان ما
|
|
از نسیم طرهی جان پرورت
|
همچو جان وصل تو ما را در خورست
|
|
گر چه جان ما نباشد در خورت
|
هر چه بود اندر سر کار تو شد
|
|
خود به چیزی در نمیآید سرت
|
شیر گیران پلنگ انداز را
|
|
کرد عاجز پنجهی زور آورت
|
بر نگیرد سر ز خط امر تو
|
|
هر که شد چون اوحدی فرمان برت
|
| |
|
| |