تا زندهایم، یاد لبش بر زبان ماست |
تا زندهایم، یاد لبش بر زبان ماست
|
|
ذکرش دوای درد دل ناتوان ماست
|
گر فتنه میشویم بر آن روی، طرفه نیست
|
|
زیرا که یار فتنهی آخر زمان ماست
|
گیرم که مهر او ز دل خود برون برم
|
|
این درد را چه چاره؟ که در مغز جان ماست
|
از ما مپرس: کاتش دل تا چه غایتست؟
|
|
از آب دیده پرس، که او ترجمان ماست
|
انصاف، حیف نیست که باری نمیدهد؟
|
|
شاخی چنین شگرف، که در بوستان ماست
|
مشکل رها کند که : بگوییم حال خویش
|
|
بندی، که از محبت او بر زبان ماست
|
ای اوحدی، ز غیر شکایت چه میکنی؟
|
|
ما را شکایت از بت نامهربان ماست
|
| |
|
| |