ترک گندم گون من هر دم به جنگی دیگرست |
ترک گندم گون من هر دم به جنگی دیگرست
|
|
روی او را هر زمان حسنی و رنگی دیگرست
|
تنگهای شکر مصری بسی دیدیم، لیک
|
|
شکر شیرین دهان او ز تنگی دیگرست
|
از میان دلبران شنگ و گل رویان شوخ
|
|
یار ما را میرسد، شوخی و شنگی دیگرست
|
بیدلان خسته را زان زلفهای چون رسن
|
|
هر زمان در گردن دل پالهنگی دیگرست
|
بیوفا خواند مرا خود پیش ازین در عشق او
|
|
نام من بد گشته بود، این نیز ننگی دیگرست
|
چون بگویم: صلح کن، گوید: بگیرم در کنار
|
|
راستی صلحی چنین بنیاد جنگی دیگرست
|
ای نصیحتگو،دمی چنگ از گریبانم بدار
|
|
کین زمانم دامن خاطر به چنگی دیگرست
|
از کمان ابروی آن تیر بالا هر نفس
|
|
اوحدی را در دل مسکین خدنگی دیگرست
|
پیش ازین سنگی ز راه خویش اگر بر میگرفت
|
|
این زمان نتوان، که دستش زیر سنگی دیگرست
|
| |
|
| |