عشرت خلوت و دیدار عزیزان شاهیست |
عشرت خلوت و دیدار عزیزان شاهیست
|
|
وین نداند، مگر آن دل که درو آگاهیست
|
آن شناسد که: چه بر یوسف مسکین آمد
|
|
از غم روی زلیخا؟ که چو یوسف چاهیست
|
دست کوته مکن از باده و باقی مگذار
|
|
چیزی از عشق، که در روز بقا کوتاهیست
|
دلم از هر دو جهان روی تو میخواهد و این
|
|
چون ببینی تو، هم از غایت نیکو خواهیست
|
تا تو آهو بره را سر به کمند آوردیم
|
|
پیش ما شیر فلک را هوس روباهیست
|
مطرب، امشب همه آوازهی خرگاهی زن
|
|
اندرین خیمه، که معشوقهی ما خرگاهیست
|
فتنهی روی خود، ای ماه و دل سوختگان
|
|
ز اوحدی پرس، که در شست تو همچون ماهیست
|
| |
|
| |