دلم بر آتش هجران کباب کرد و برفت |
دلم بر آتش هجران کباب کرد و برفت
|
|
تنم به درد جدایی خراب کرد و برفت
|
مرا به وصل خود آهسته وعدهای میداد
|
|
ولی چه سود؟ که ناگه شتاب کرد و برفت
|
بتی که دامن وصلش به چنگم آمده بود
|
|
ز هجر نالهی من چون رباب کرد و برفت
|
دو چشم او چه خطاها که داشت اندر سر!
|
|
چو دید قامتش آنرا صواب کرد و برفت
|
در آرزوی نگاری گداختم چو نبات
|
|
که شکرش نمکم بر کباب کرد و برفت
|
در آب و آتشم از هجر آنکه بیرخ خویش
|
|
دلم پر آتش و چشمم پر آب کرد و برفت
|
چو اوحدی ز رخش بوسه خواستم بیزر
|
|
لبش مرا به خموشی به خواب کرد و برفت
|
| |
|
| |