زمانی خاطرم خوش کن به وصل روی گل رنگت |
زمانی خاطرم خوش کن به وصل روی گل رنگت
|
|
که دل تنگم ز سودای دهان کوچک تنگت
|
از آن چون مهر زر دایم فرو بستست کار من
|
|
که مهر زر نمیورزد دل بیمهر چون سنگت
|
اگر سالی نمیبینی نشان، هرگز نمیپرسی
|
|
کجا پرسی نشان من؟ که هست از نام من ننگت
|
به حسن غمزه و قامت ببردی دل جهانی را
|
|
فغان از قامت چالاک و آه از غمزهی شنگت!
|
گناه هر که در عالم، بیامرزد ز بهر تو
|
|
اگر پیش خدا آرند فردا بر همین رنگت
|
مرا از رنگ و دستان تو بوی آن همی آید
|
|
که هم دستان زبون گردد ز دستان و ز نیرنگت
|
مکن پنهان ز چشم من بیاض روز روی خود
|
|
که ما را کرد سودایی سواد زلف شبرنگت
|
ترا با اوحدی جنگست و ما را فکر آن در دل
|
|
که سر در پایت اندازیم،اگر باشد سر جنگت
|
| |
|
| |