زهی! شب نسخهای از زلف و خالت |
زهی! شب نسخهای از زلف و خالت
|
|
تراز کسوت خوبی جمالت
|
حروف نقش چین را نسخه کرده
|
|
مسلسل گشتن زلف چو دالت
|
به نام ایزد، چه فرخ فالم امروز!
|
|
که دیدم طلعت فرخنده فالت
|
اگر بودی مرا در دست مالی
|
|
نمیبودم بدین سان پایمالت
|
بسی گندم نمایی می کنی، لیک
|
|
نشاید شد بدینها در جوالت
|
تو میگوئی که که: من ما هم، ولیکن
|
|
من مسکین ندیدم جز بسالت
|
نگشتی اوحدی همچون خیالی
|
|
اگر در خواب میدیدی خیالت
|
| |
|
| |