هر کسی را مینوازد لطف و خاطر جستنت |
هر کسی را مینوازد لطف و خاطر جستنت
|
|
چون به نزد ما رسی، با خاطر آید جستنت
|
امشبم داغی نهادی از جفا بر دل، کزو
|
|
سالها نتوان، اگر روزی بباید شستنت
|
من ترا میخواهم از دنیا، بهر منزل که هست
|
|
ای که منزل در دلم داری ومن در جستنت
|
سرو بستانی دگر هرگز نرستی از زمین
|
|
راستی را گر بدیدی اعتدال رستنت
|
با تو من عهد از میان جان شیرین کردهام
|
|
وه! کرا دل میدهد عهد چنان بشکستنت؟
|
گر نخواهی تا چو من مسکین و بیمسکن شوی
|
|
خاطر مسکین مسکینان نباید خستنت
|
اوحدی، چون دانهی خالش دلت را صید کرد
|
|
بعد ازین از دام او ممکن نباشد جستنت
|
| |
|
| |