باز بالای تو ما را در بلا خواهد نهاد |
باز بالای تو ما را در بلا خواهد نهاد
|
|
دود زلفت آتشی در جان ما خواهد نهاد
|
دامنم پر خون دل گردد ز دست روزگار
|
|
کان سزا در دامن هر ناسزا خواهد نهاد
|
از سر زلف دلاویز و لب شیرین تو
|
|
آنکه بر گیرد دل خود در کجا خواهد نهاد؟
|
دست صبح از چین زلف عنبرآمیزت به لطف
|
|
نافها در دامن باد صبا خواهد نهاد
|
چرخ را شرم آمدی کوکب نمایی با رخت
|
|
گر بدانستی که: پروین درسها خواهد نهاد
|
گر سر زلف ترا دیگر جفایی در دلست
|
|
گو: بیاور، کاوحدی تن در قضا خواهد نهاد
|
| |
|
| |