یاد تو ما را چو در خیال بگردد |
یاد تو ما را چو در خیال بگردد
|
|
عقل پریشان شود، ز حال بگردد
|
چون تو پسر مادر سپهر نزاید
|
|
گرد جهان گر هزار سال بگردد
|
ماه نبیند ستارهای چو جبینت
|
|
گر چه بسی بر سپهر زال بگردد
|
خط سیه میدمد ز رویت و زنهار!
|
|
تا نگذاری که: گرد خال بگردد
|
عقل ندارد، که ترک روی تو گوید
|
|
چشم نباشد، کزان جمال بگردد
|
در هوس بوسهی توایم ولی نیست
|
|
زهره که کس گرد این سال بگردد
|
تن بزن، ای اوحدی، سخن چه فروشی؟
|
|
خوی بد نیکوان به مال بگردد
|
| |
|
| |