هوست معتکف خانهی خمارم کرد |
هوست معتکف خانهی خمارم کرد
|
|
عشقت از صومعه و مدرسه بیزارم کرد
|
خاطرم را ز حدیث دو جهان باز آورد
|
|
لب لعل تو به یک عشوه، که در کارم کرد
|
شورها در سر و با خلق نمییارم گفت
|
|
زخمها بر دل و فریاد نمییارم کرد
|
میشنیدم که: شود نیک به شربت بیمار
|
|
شربتی داد خیال تو، که بیمارم کرد
|
من ندانم سبب گرم و گدازی که مراست
|
|
تا چه زورست و تعدی که چنین زارم کرد؟
|
سایهای بودم و عکس تو بپوشید مرا
|
|
ذرهای بودم و نور تو پدیدارم کرد
|
دیده تا باز گشودم بتو، اندیشه ببست
|
|
در بر وی همه و روی به دیوارم کرد
|
آنکه اندر عقب من به تعبد کوشید
|
|
بعد ازین حال ندانست که انکارم کرد
|
مرده بودم، به سخنهای تو گشتم زنده
|
|
خفته بودم، صفت حسن تو بیدارم کرد
|
بادهی هر که چشیدم سبب مستی بود
|
|
اوحدی زان قدحی داد، که هشیارم کرد
|
| |
|
| |