دل ببردی و یکی کار دگر خواهم کرد |
دل ببردی و یکی کار دگر خواهم کرد
|
|
چیست آن؟ جان به سر کار تو در خواهم کرد
|
دگری روی ز تیر تو اگر میپیچید
|
|
بمن انداز، که من دیده سپر خواهم کرد
|
خوبرویان همه گر در نظرم جمع شوند
|
|
من ندانم که به غیر از تو نظر خواهم کرد
|
اگر انکار کنندم به محبت همه خلق
|
|
تو مپندار کزین کار حذر خواهم کرد
|
پیش خورشید رخت غایت کوته نظریست
|
|
گر به خوبی صفت روی قمر خواهم کرد
|
من چو از پستهی خندان تو کامی یابم
|
|
طفل ره باشم، اگر یاد شکر خواهم کرد
|
اوحدی، عاشق اویی، ز سر جان برخیز
|
|
ورنه بنشین، که من این کار به سر خواهم کرد
|
| |
|
| |