بی تو دل من دمی قرار نگیرد |
بی تو دل من دمی قرار نگیرد
|
|
پند نصیحت کنان به کار نگیرد
|
هر چه در امکان عقل بود بگفتیم
|
|
این دل شوریده اعتبار نگیرد
|
داد من امروز ده، که روز ضرورت
|
|
یار نباشد که دست یار نگیرد
|
صید توام، ترک من مگیر، که دیگر
|
|
صید چنین کس به روزگار نگیرد
|
روز نباشد که در فراق رخ تو
|
|
روی من از خون دل نگار نگیرد
|
بر سر من گر تو خاک راه ببیزی
|
|
از تو دلم ذرهای غبار نگیرد
|
هر چه بخواهی بکن، که بندهی منقاد
|
|
حکم خداوند خویش خوار نگیرد
|
رنج کش، ای اوحدی، که بیالمی کس
|
|
آرزوی خویش در کنار نگیرد
|
طالب وصلی، که بردبار نباشد
|
|
بوسه از آن لعل قند بار نگیرد
|
| |
|
| |