چو دل شد زان او هرگز نمیرد |
چو دل شد زان او هرگز نمیرد
|
|
چو خورد از خوان او هرگز نمیرد
|
به سر میگردم از عشقش، چو دانم
|
|
که سرگردان او هرگز نمیرد
|
تن عاشق بمیرد در جدایی
|
|
ولیکن جان او هرگز نمیرد
|
به دردش گر دلم زین پیش میمرد
|
|
پس از درمان او هرگز نمیرد
|
تنم را پر شود پیمانهی عمر
|
|
ولی پیمان او هرگز نمیرد
|
به زندان عزیزی در شد این دل
|
|
که در زندان او هرگز نمیرد
|
روان اوحدی را هست حکمی
|
|
که بیفرمان او هرگز نمیرد
|
| |
|
| |