زلف را تاب دام و خم برزد |
زلف را تاب دام و خم برزد
|
|
همه کار مرا بهم برزد
|
دفتر دوستان خود میخواند
|
|
به سر نام من قلم برزد
|
صورت ماه را رقم بستر
|
|
آنکه این چهره را رقم برزد
|
آتشی کندرین دل از غم اوست
|
|
به سر شعلهای غم برزد
|
گلبن وصل او به طالع من
|
|
سر به سر غنچهی ستم برزد
|
شد ز چشم ترم به خشم، چو دید
|
|
لب خشک مرا، که نم برزد
|
آه کردم ز درد عشقش و گفت:
|
|
اوحدی را ببین، که دم برزد
|
| |
|
| |