اگر جان را حجاب تن ز پیش کار برخیزد |
اگر جان را حجاب تن ز پیش کار برخیزد
|
|
ز خواب هجر چشم دل به روی یار خیزد
|
تنم برخیزد، ار گویی، ز بند جان به آسانی
|
|
ولی از بند عشق او دلم دشوار برخیزد
|
به سر سیم طبیبانش فرستیم و به جان تحفه
|
|
ز سرسام فراق او گر آن بیمار برخیزد
|
سرم بر آستان او ، چوبینی برمدار او را
|
|
کزان خاک او ندارد سر که بیدیدار برخیزد
|
گلی بیخار میجستم ز باغ وصل او پنهان
|
|
به قصد من چه دانستم که چندین خار برخیزد؟
|
به روی خود چو در بندم در آمد شد مردم
|
|
دلم را فتنه و شور از در و دیوار برخیزد
|
اگر زاری کند جانم به عشق او، مرنجانم
|
|
بنه عذری چو میدانی که عاشقوار برخیزد
|
خود از آیین بدمهران این منزل عجب دارم
|
|
که بار افتادهای این جا ز زیر بار برخیزد
|
میان این خریداران به دور عنبر زلفش
|
|
ستم برنافهای باشد که از تاتار برخیزد
|
اگر بر دستبوس او نباشد، اوحدی دستت
|
|
ز پایش بوسهای بستان، که کار از کار برخیزد
|
| |
|
| |