با زلف او مردانگی باد صبا را میرسد |
با زلف او مردانگی باد صبا را میرسد
|
|
وز روی او دیوانگی زلف دو تا را میرسد
|
هست از میان او کمر بر هیچ، آری در جهان
|
|
بر خوردن از سیمین برش بند قبا را میرسد
|
با دشمنان هم خانگی زآن دوست میزیبد نکو
|
|
از دوستان بیگانگی آن آشنا را میرسد
|
گر تیره طبعی دور گشت از مجلس ما، گو: برو
|
|
کین رندی و دردی کشی اهل صفا را میرسد
|
آنرا که هست از عشق او رخ در سلامت بعد ازین
|
|
گو: نام عشق او مبر، کین شیوه ما میرسد
|
ما را بکشت آن بیوفا، بیموجب و ما شادمان
|
|
بیموجبی عاشق کشی آن بیوفا را میرسد
|
گر اوحدی از نیستی در عشق او دم میزند
|
|
ما نیستانیم، ای پسر، هستی خدا را میرسد
|
| |
|
| |