آنکه دلم برد و جور کرد و جدا شد |
آنکه دلم برد و جور کرد و جدا شد
|
|
صید ندیدم ز بند او، که رها شد
|
با دگران سرکشی نمود و تکبر
|
|
سرکش و بیدادگر به طالع ما شد
|
رنج که بردیم باد برد و تلف گشت
|
|
سعی که کردیم هرزه بود و هبا شد
|
نوبت آن وصل را که وعده همی داد
|
|
هیچ به فرصت نگه کرد و قضا شد
|
دل ز برم برد و زهره نیست که گویم:
|
|
آن دل سرگشته را که برد و کجا شد؟
|
گر کندم قصد جان دریغ ندارم
|
|
کام من آمد چو کام دوست روا شد
|
با همه جوری دلم نداد که گویم:
|
|
اوحدی از هجر او شکسته چرا شد؟
|
| |
|
| |