اگر گوش بر دشمنانت نباشد |
اگر گوش بر دشمنانت نباشد
|
|
لب من دمی بیدهانت نباشد
|
ترا حسن و مالست و خوبی، ولیکن
|
|
چه سودست ازینها؟ چو آنت نباشد
|
نشینی تو با هر کسی وز کسی من
|
|
چو پرسم نشانی، نشانت نباشد
|
چه نخجیر کندر کمندت نیفتد؟
|
|
چه ناچخ که اندر کمانت نباشد؟
|
نجویم طریقی، نپویم به راهی
|
|
که آمد شد کاروانت نباشد
|
سری را، که پیوسته بر دوش دارم
|
|
نخواهم که بر آستانت نباشد
|
لب خود بنه بر لب من، که سهلست
|
|
اگر نام من بر زبانت نباشد
|
من از غصه صد پی دل خویشتن را
|
|
بسوزم، که از بهر جانت نباشد
|
اگر اوحدی را ز وصل رخ خود
|
|
بسودی رسانی، زیانت نباشد
|
| |
|
| |