با عارض و زلفت قمر و قیر چه باشد؟
|
|
پیش لب و رویت شکر و شیر چه باشد؟
|
در خواب سر زلف تو میبینم و این را
|
|
جز رنج دل شیفته تعبیر چه باشد؟
|
گویند که: آشفته و زنجیر ولی ما
|
|
آشفته چنانیم که زنجیر چه باشد؟
|
صوفی اگر آن روی نبیند بگذارش
|
|
کان مرغ ندانست که: انجیر چه باشد؟
|
گفتی: دل خود را سپر تیر غمم کن
|
|
شمشیر بیاور، سپر و تیر چه باشد؟
|
ما را غم هجران تو بد واقعهای بود
|
|
این واقعه را چاره و تدبیر چه باشد
|
گویی که: به تقصیر ز ما کام نیابی
|
|
جان میدهم از عشق تو، تقصیر چه باشد؟
|
ای اوحدی، از خوان غم عشق دلت را
|
|
غیر از جگر سوخته توفیر چه باشد؟
|
معشوقه به زر نرم شود، گر تو نداری
|
|
خاموش نشین، این همه تقریر چه باشد؟
|
دوشت به خواب دیدم، تعبیر این چه باشد؟
|
|
با من به خشم بودی، تاثیر این چه باشد
|
گفتم که: بوسهای ده، انگشت را به طیره
|
|
بر هر دو لب نهادی، تقریر این چه باشد؟
|
چون مشرف غم خود کردی دل مرا تو
|
|
با من یکی نگویی: توفیر این چه باشد؟
|
گفتم: وصال، گفتی:« هذا فراق بینی»
|
|
بس مشکل آیتست این، تفسیر این چه باشد؟
|
خطیست بر لب تو بس دلپذیر و بر من
|
|
روشن نگشت، گویی: تحریر این چه باشد؟
|
گفتی: دل تو با من تقصیر کرد، جانا
|
|
زین دل چه گرد خیزد؟ تقصیر این چه باشد؟
|
از دردت اوحدی را آرام نیست یک دم
|
|
درمان او چه سازم؟ تدبیر این چه باشد؟
|
| |
|
|