گل ز روی او شرمسار شد |
گل ز روی او شرمسار شد
|
|
دل چو موی او بیقرار شد
|
ماه بر زمینش نهاده رخ
|
|
چون بر اسب خوبی سوار شد
|
وانکه دید روی نگار من
|
|
ز اشک دیده رویش نگار شد
|
سر به خاک پایش در افکنم
|
|
چون که دست عقلم ز کار شد
|
می که نوشیدم، آتشی بر زد
|
|
غم که پوشیدم، آشکار شد
|
همرهان من، گو: سفر کنید
|
|
کاوحدی به دامی شکار شد
|
| |
|
| |