تا دل مجروح من عاشق زار تو شد |
تا دل مجروح من عاشق زار تو شد
|
|
هیچ ندیدیم و عمر در سر کار تو شد
|
لعل تو روزی مرا وعدهی وصلی بداد
|
|
فکرم ازان روز باز روز شمار تو شد
|
زنده بود عاشقی، کز هوس روی تو
|
|
بر سر کوی تو مرد، خاک دیار تو شد
|
صبح چو حسن تو کرد روی به باغ آفتاب
|
|
مشغله از ره براند، مشعلهدار تو شد
|
از سر خاک درت دوش غباری بخاست
|
|
باد بهشت آن بدید، خاک غبار تو شد
|
طعنه زند سرمه را، چشم چو خاک تو دید
|
|
شکر کند زخم را، دل که شکار تو شد
|
زمرهی عشاق را در شب دیدار قرب
|
|
هر دل و جانی که بود، جمله نثار توشد
|
شاکرم از دل، که او گشت شکارت، بلی
|
|
شکر کند زخم را، دل که شکار تو شد
|
از همه گنجی سعید وز همه رنجی بعید
|
|
گر تو ندانی که کیست؟ اوست که یار تو شد
|
زندهی جاوید ماند، سکهی اقبال یافت
|
|
سر که فدای تو گشت، زر که نثار تو شد
|
سر ز خط اوحدی بر نگرفت آفتاب
|
|
تا قلم فکر او وصف نگار تو شد
|
| |
|
| |