هزار قطرهی خونم ز چشم تر بچکد |
هزار قطرهی خونم ز چشم تر بچکد
|
|
ز شرم چون عرق از روی آن پسر بچکد
|
سرشک چیست؟ که در پای او شدن حیفست
|
|
سواد مردمک دیده کز بصر بچکد
|
خیال اوست درین آب چشم و میترسم
|
|
که وقت گریه مبادا به یک دگر بچکد!
|
مرا که سینه کبابست و دل بر آتش او
|
|
عجب نباشد اگر خونم از جگر بچکد
|
یقین که خانهی چشمم شود خراب شبی
|
|
اگر بدین صفت از شام تا سحر بچکد
|
حلال میکنم، ار خون می بریزد خصم
|
|
به شرط آنکه بر آن آستان و در بچکد
|
به صورت آب حیاتی، که مرده زنده کند
|
|
ز گوشهی لب شیرین او مگر بچکد
|
گر از لبش بچشی شربتی، نگه نکنی
|
|
به شربت عرق بید کز شکر بچکد
|
به بوی آنکه گلی چون رخش به دست آرد
|
|
چه خون که از دل گرم گلاب گر بچکد؟
|
برابر رخش ار شمع را برافروزد
|
|
ز شرم عارضش از پای تا به سر بچکد
|
قباش بر تن نازک چو بید میلرزد
|
|
ز بیم لعل لب آن پری گهر بچکد
|
حدیث خوبی این دلبران آتشروی
|
|
مرا رواست، که آتش ز شعر تر بچکد
|
| |
|
| |