هر زمان آشفتهدل نامم کند |
هر زمان آشفتهدل نامم کند
|
|
با دل آشفته در دامم کند
|
چون شود راز دل من آشکار
|
|
بعد ازان پوشیده پیغامم کند
|
گر به بزم عشق بنشاند مرا
|
|
پاسبان خویش بر بامم کند
|
تا نبیند دیدهی من روی غیر
|
|
بادهی توحید در کامم کند
|
تا نبینم نیز روی او به خواب
|
|
سالها بیخواب و آرامم کند
|
از برای وصف روی خویشتن
|
|
شهرهی آفاق و ایامم کند
|
گاه بهتر دارد از خاصان مرا
|
|
گاه سرگردانتر از عامم کند
|
گر بخواهد تا: بگردد رای من
|
|
روی در لوح الف لامم کند
|
تا که ننشیند زمانی آتشم
|
|
هم نشین بادهی خامم کند
|
چون شود کم عشق من، عشقی دگر
|
|
با شراب لعل در جامم کند
|
از برای آنکه بفریبد مرا
|
|
پیش خلق اعزاز و اکرامم کند
|
چون بخواهد سوختن در دوستی
|
|
آزمایشها به دشنامم کند
|
چشم را گر حیرتی آرد به روی
|
|
گوش بر آواز الهامم کند
|
چون نماند قوتم در پای و گام
|
|
دست گیرد زود و در گامم کند
|
تا نباشم بیحدیث آن غزال
|
|
در غرلها اوحدی نامم کند
|
| |
|
| |