دل به کسی سپردهام کو همه قصد جان کند |
دل به کسی سپردهام کو همه قصد جان کند
|
|
کام کسی روا نکرد، اشک بسی روان کند
|
هر که بدید کار ما وین رخ زرد زار ما
|
|
گفت که: در دیار ما جور چنین فلان کند
|
حجت بندگی بدو، دارم از اعتراف خود
|
|
بیخبرست مدعی، هر چه جزین بیان کند
|
گفت:وفا کنم، دلا، هر چه بگوید آن پری
|
|
بر همه گوش کن ولی این مشنو که آن کند
|
زلف دراز دست را بند نهاد چند پی
|
|
ور بخودش فرو هلد بار دگر چنان کند
|
من سخن جفای او با همه گفتهام، ولی
|
|
پند نگیرد اوحدی، تا دل و دین در آن کند
|
| |
|
| |