عاشق کسی بود که چو عشقش ندی کند |
عاشق کسی بود که چو عشقش ندی کند
|
|
اول قدم ز روی وفا جان فدی کند
|
دلبر، که دستگیری عاشق کند ز لطف
|
|
گر جان کنند در سر کارش کری کند
|
زهری که دشمنی دهد از بهر رنج، تو
|
|
بستان به یاد دوست بخور، تا شفی کند
|
بستم دکان مشغله را در به روی خلق
|
|
تا عشق او در آید و بیع و شری کند
|
از آستان نمیگذرم تا جفای او
|
|
خاکم وظیفه سازد و خونم جری کند
|
بر کشتگان تیغ غم او کفن مپوش
|
|
کان به شهید عشق که از خون ردی کند
|
مجنون که شب رود بر لیلی، شگفت نیست
|
|
روز از تحملی ز سگان حمی کند
|
باد هواست، چار حد آن خراب کن
|
|
هر خانه را که جز هوس او بنی کند
|
ای اوحدی، ز هر چه کنی کار عشق به
|
|
آیا کسی که عشق ندارد چه میکند؟
|
| |
|
| |