جماعتی که مرا توبه کار میخوانند |
جماعتی که مرا توبه کار میخوانند
|
|
ز عشق توبه بکردم، بگوی: تا دانند
|
به بند عشق چو شد پای تا سرم بسته
|
|
به پند عقلم ازین کار منع نتوانند
|
ولایتیست دل و عشق آن صنم سلطان
|
|
در آن ولایت باقی گدای سلطانند
|
مکونات جهان را تو قطرها پندار
|
|
که آب خویش به دریای عشق میرانند
|
مجاهدان طلب را چو کاروان سلوک
|
|
به کوی عشق درآید، شتر بخوابانند
|
اگر نه سلسله جنبانشان بود شوقی
|
|
ستارگان سپهر از روش فرو مانند
|
خبر ز عشق ندارد وجود مدعیان
|
|
همیشه در پی انکار اوحدی زانند
|
| |
|
| |