دوشم از وصل کار چون زر بود |
دوشم از وصل کار چون زر بود
|
|
تا به روز آن نگار در بر بود
|
جام در دست و یار در پهلو
|
|
عشق در جان و شور در سر بود
|
گل و شکر بهم فرو کرده
|
|
وز دگر چیزها که در خور بود
|
با چنان رخ ز گل که گوید باز؟
|
|
با چنان لب چه جای شکر بود؟
|
زلف مشکین بر آتش رخ او
|
|
خوشتر از صد هزار عنبر بود
|
من و دلدار و مطربی سه به سه
|
|
چارمی حارسی که بردر بود
|
شب کوتاه روز ما بر کرد
|
|
ور نه بس کار ها میسر بود
|
مطرب از شعرها که میپرداخت
|
|
سخن اوحدی عجب تر بود
|
گر چه عیسی دمی نمود او نیز
|
|
نیم شب در میانه سر خر بود
|
| |
|
| |