دوش بیروی تو باغ عیش را آبی نبود |
دوش بیروی تو باغ عیش را آبی نبود
|
|
مرغ و ماهی خواب کردند و مرا خوابی نبود
|
در کتاب طالع شوریده میکردم نظر
|
|
بهتر از خاک درت روی مرا آبی نبود
|
با خیال پرتو رخسار چون خورشید تو
|
|
چشم دل را حاجب شمعی و مهتابی نبود
|
چشم من توفان همی بارید در پای غمت
|
|
گر چه از گرمی دلم را در جگر آبی نبود
|
در نماز از دل بهر جانب که میکردم نگاه
|
|
عقل را جز طاق ابروی تو محرابی نبود
|
جز لب خوشیده و چشم تر اندر هجر تو
|
|
از تر و خشک جهانم برگ و اسبابی نبود
|
اوحدی را دامن اندر دوستی شد غرق خون
|
|
زانکه بحر دوستی را هیچ پایایی نبود
|
| |
|
| |