هر که با عارض زیبای تو خوکرده بود |
هر که با عارض زیبای تو خوکرده بود
|
|
گر دمی با تو برآرد نه نکو کرده بود
|
گر به مشک ختنی میل کند عین خطاست
|
|
هر که او چین سر زلف تو بو کرده بود
|
پیش چو گان سر زلف تو آن یارد گشت
|
|
که بر زخم جفا صبر چو گو کرده بود
|
بارها زلف تو، دانم، که بر روی تو خود
|
|
شرح سودای مرا موی به مو کرده بود
|
کاسهی سر ز تمنای تو خالی نکنم
|
|
و گرم کوزهگر از خاک سبو کرده بود
|
هر دلی کان نشود نرم بسوز غم تو
|
|
نه دلست آن، مگر از آهن و رو کرده بود
|
اوحدی گر ز فراق تو ننالد چه کند؟
|
|
در همه عمر چو با وصل تو خو کرده بود
|
| |
|
| |