گفتم: که: بیوصال تو ما را به سر شود |
گفتم: که: بیوصال تو ما را به سر شود
|
|
گر صبر صبر ماست عجب دارم ار شود
|
مهر تو بر صحیفهی جان نقش کردهایم
|
|
مشکل خیال روی تو از دل بدر شود
|
گفتی که: مختصر بکنیم این سخن، ولی
|
|
گر بر لبم نهی لب خود، مختصر شود
|
غیر از دو بوسه هر چه به بیمار خود دهی
|
|
گر آب زندگیست، که بیمارتر شود
|
گر ما بلا کشیم ز بالات، عیب نیست
|
|
کار دلست و راست به خون جگر شود
|
از فرق آسمان برباید کلاه مهر
|
|
دستی که در میان تو روزی کمر شود
|
روزی به آستانهی وصلی برون خرام
|
|
تا اوحدی به جان و دلت خاک در شود
|
| |
|
| |