فتنه بود آن چشم و ابرو نیز یارش میشود |
فتنه بود آن چشم و ابرو نیز یارش میشود
|
|
شکرست آن لعل و دلها زان شکارش میشود
|
گنج حسن و دلبری زیر نگین لعل اوست
|
|
لا جرم دل در سر زلف چو مارش میشود
|
بارها از بند او آزاد کردم خویش را
|
|
باز دل در بند زلف تابدارش میشود
|
بیدلی را عیب کردم در غم او، عقل گفت:
|
|
چون کند مسکین؟ که از دست اختیارش میشود
|
طالب گل مدعی باشد که رخ درهم کشد
|
|
ورنه وقت چیدن اندر دیده خارش میشود
|
عاشق بیچاره راز خویش میپوشد، ولی
|
|
راز دل پیدا ز چشم اشکبارش میشود
|
اوحدی آشفته شد تا آن نگار از دست رفت
|
|
رخ به خون دل ز بهر آن نگارش میشود
|
| |
|
| |