هر دم برم به گریه پناه از فراق یار |
هر دم برم به گریه پناه از فراق یار
|
|
آه! از جفای دشمن و آه از فراق یار!
|
نشگفت! اگر شکسته شوم در غمش، که هست
|
|
بارم چو کوه و روی چو کاه از فراق یار
|
تا آن دو هفته ماه ز من دور شد، شدست
|
|
روزم چو هفته، هفته چو ماه از فراق یار
|
چون جان به لب رسید و دل از غم خراب شد
|
|
تن نیز گو: ممان و بکاه از فراق یار
|
باری، به هیچ نوع خلاصم ز رنج نیست
|
|
گاه از فلک برنجم و گاه از فراق یار
|
چشمم چو صبح گشت سپید از جفای چرخ
|
|
صبحم چو شام گشت سیاه از فراق یار
|
هر لحظه آتشی به جگر میرسد مرا
|
|
خواه از وصال دشمن و خواه از فراق یار
|
تا کی نشیند آخر ازین گونه اوحدی؟
|
|
دل در خیال و چشم به راه از فراق یار
|
ای دل، تو روز وصل همین نوحه میکنی
|
|
معلوم شد که نیست گناه از فراق یار
|
| |
|
| |