هیچ نقاشی نیامیزد چنین رنگ، ای پسر |
هیچ نقاشی نیامیزد چنین رنگ، ای پسر
|
|
از تو باطل شد نگارستان ارژنگ، ای پسر
|
روی سبز ارنگت اندر حلقهی زلف سیاه
|
|
سرخ رویان را ببرد از چهرهها رنگ، ای پسر
|
زخم تیر غمزهی آهن شکافت را هدف
|
|
سینهای میباید از فولاد، یا سنگ، ای پسر
|
گر چه میدانم که: حوران بهشتی چابکند
|
|
هم نپندارم که باشند این چنین شنگ، ای پسر
|
هم به چنگت کردمی سازی، گرم بودی ولی
|
|
بر نمیآید مرا جز ناله از چنگ، ای پسر
|
طاقت جنگت نداریم، آشتی کن بعد ازین
|
|
آشتی گر میتوان کردن، مکن جنگ، ای پسر
|
هر سواری زان لب شیرین شکاری میکند
|
|
اسب بخت ما، دریغ، ار نیستی بنگ، ای پسر
|
با جفا دیگر چرا تنگ اندر آوردی عنان؟
|
|
رحم کن بر ما، که مسکینیم و دلتنگ، ای پسر
|
هر غمی را چارهای کردم به فرهنگی،ولی
|
|
با فراقت بر نمیآیم به فرهنگ، ای پسر
|
اوحدی را در غمت ینگی بجز مردن نماند
|
|
گر بمانی مدتی دیگر برین ینگ، ای پسر
|
| |
|
| |