صنما، بیتو مرا کار به جان آمده گیر |
صنما، بیتو مرا کار به جان آمده گیر
|
|
دلم از درد فراقت به فغان آمده گیر
|
دل شوریده ز هجر تو به جان میآید
|
|
جان سرگشته ز هجرت به دهان آمده گیر
|
زان زنخدان چو سیب تو بده یک بوسه
|
|
وآنگه از باغ تو سیبی به زیان آمده گیر
|
خلق گویند که: حال تو بر دوست بگوی
|
|
حال خود گفته و بر دوست گران آمده گیر
|
آرزوی تو گر آنست که: من کشته شوم
|
|
آن چنان کارزوی تست چنان آمده گیر
|
گفتهای: اوحدی آن به که ز پیشم برود
|
|
رفته از پیش تو و باز دوان آمده گیر
|
| |
![Print](https://aaahoo.com/images/Act/print.gif) |
![aaahoo](http://aaahoo.com/images/logo/aaahooweb2F.gif) | |