ما در بر وی خلق فرو بستهایم باز |
ما در بر وی خلق فرو بستهایم باز
|
|
در شاهد خیال تو پیوستهایم باز
|
دل جوش میزند ز تمنای وصل تو
|
|
ما را مبین که ساکن و آهستهایم باز
|
با هجر و درد و محنت و اندوه عشق تو
|
|
یک اتفاق کرده و نگسستهایم باز
|
رنگ ریا و زنگ نفاق و نشان کبر
|
|
از خود به خون دیده فرو شستهایم باز
|
ای سنگدل، که تیغ جفا بر کشیدهای
|
|
رو مرهمی بساز که دل خستهایم باز
|
گفتی: به راستی دلت از ما شکسته شد
|
|
خود کی درست بود؟ که بشکستهایم باز
|
ما را تویی ر هر دو جهان و بیاد تو
|
|
چون اوحدی ز هر دو جهان رستهایم باز
|
| |
|
| |