دلا، دگر قدم از کوی دوست بازمکش |
دلا، دگر قدم از کوی دوست بازمکش
|
|
کنون که قبله گرفتی سر از نماز مکش
|
بر آستانهی معشوق اگر دهندت بار
|
|
طواف خانه کن و زحمت حجاز مکش
|
ز ناز کردن او ناله چیست؟ شرمت باد
|
|
ترا که گفت: کزو کام جوی و ناز مکش؟
|
نسیم باد، بده بوی آن نگار و دگر
|
|
مرا در آتش اندوه در گداز مکش
|
ز من به حلقهی آن قبلهی طراز بگوی
|
|
که: بیش بر رخم از خون دل تراز مکش
|
چو بوسه نمیدهی رخ به عاشقان منمای
|
|
چو دانه نیست درین عرصه دام باز مکش
|
ازین سپس که ببینم بخواهمش گفتن
|
|
که: پرده بر رخت، ای یار دلنواز مکش
|
کشیدم آن سر زلف دراز را روزی
|
|
به طیره گفت که: اوحدی، دراز مکش
|
گرت خزینهی محمود نیست درست طمع
|
|
دلیر در شکن طرهی ایاز مکش
|
| |
|
| |