نیست عیب ار دوست میدارم منش |
نیست عیب ار دوست میدارم منش
|
|
با چنان رویی که دارد دشمنش؟
|
دشمن از دستم گریبان گو: بدر
|
|
من نخواهم داشت دست از دامنش
|
از دری کندر شود ماهی چنین
|
|
مهر گو: هرگز متاب از روزنش
|
کس نمیخواهم که گردد گرد او
|
|
تا گذار باد بر پیراهنش
|
آه من گر خود بسوزد سنگ را
|
|
باد باشد با دل چون آهنش
|
عشق را با عقل اگر جمع آورند
|
|
سالها با هم نکوبد هاونش
|
آنکه جز گردنکشی با من نکرد
|
|
گر بمیرم خون من در گردنش
|
گر نسوزد بر منش دل عیب نیست
|
|
مردهی ما خود نیرزد شیونش
|
اوحدی، با یار گندم گون اگر
|
|
میل داری، خوشه چین از خرمنش
|
| |
|
| |